#105

179 35 3
                                    

#S2_5

آروم صداش زدم و باحالت مَنگی چشاشو باز کرد

من:خوبی؟هوفف..لیام

از ترس هول کرده بودم

لیام:ها؟نمیدونم هری..چی شده؟

من:بیا اینو بخور گرمه،فشار خونتو تنظیم میکنه

لیام:میل ندارم

من:شوخیت گرفته لی؟پاشو بخور فشارت خیلی پایینه لنتی

دستشو گرفتم و دیدم که چقدر یخ کرده

لیام:باشه باشه،فقط حرص نخور هری

فکر کنم استرس از صورتم کامل مشخص بود..لیوان شیرکاکائو ی گرمو دادم دستش،با دوتا دستاش نگهش داشت.

من:قیافتو تو آینه نبین بنظرم

لیام:قصدشم ندارم

من:از رو نمیریا،لیام،یکم محکم باش،اون کسی که بهت نیاز داره چجوری به تویی که داری میشکنی پشتش گرم باشه ها؟

لیام:سخته هری

من:باورکن میفهمم،لنتی دوست پسر خودمم اونجاس،از هرکی بهتر من میفهمم چی میگی،پس تمومش کن

لیام:شاید چون دیگه ضعیف شدم نه؟من اون لیامه قبلی نیستم

من:معلومه ک همون لیامی،فقط خودتو نباز،باهم از پسش برمیاییم پسر

دستمو گذاشتم رو شونش،به زور ی لبخند کمرنگ زد

لیام:امیدوارم همه چی درست شه..دیگه تحمل ندارم

من:با وکیلشون صحبت میکنم،تو این هفته کارامونو تنظیم میکنیم،نگران نباش

لیام:آره...شت،هری!

با حالتی که انگار چیزی یادش اومده باشه بهم نگاه کرد

من:چیه؟

منم از این همه حیرت لیام تعجب کرده بودم

لیام:اصلاََ حواسم به مامان و خواهر زین نبود..فاک خدایا

دستشو گذاشت رو سرش

لیام:همین که با این وضعیت فهمیدن چی بین منو زین بود سنگین بود،حتی نفهمیدم رفتن خونه یا نه

من:فک کنم شان رفت دنبالشون

لیام:گوشیم کو؟بهش زنگ بزنم

با سردرگمی دنبال گوشیش تو جیب کت چرمش میگشت
پیداش کرد و نفسشو داد بیرون

من:خودم بهش زنگ میزنم،بنظرم بجاش به خواهر زین زنگ بزنی بهتر باشه

لیام:آره،الان تماس میگیرم

Louis pov

این سلول چهار تا تخت داره،ولی هنوز ی تخت خالیه،یعنی صاحبش نی چون وسایلاش هست

Depend On HimHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin