#16_Happily_1D :)

500 91 3
                                    

#16
[Smut👀]
زین:دوسِت دارم..

اون؟درست شنیدم؟

من:من بیشتر..

این حرفش یکاری کرد بیشتر و بیشتر تو قلبم حسش کنم

دستشو آزاد کردم..با دوتا دستم صورتشو گرفتم عمیق ولی با تمام عشق بوسیدمش..قلبم داشت از جاش کنده میشد..

بغلش کردم ..آروم گذاشتمش رو تخت...روش خیمه زدم..

با اون چشمای عسلیش بهم نگاه میکرد..فاک میخوام همین جا بمیرم..
روی پلکشو آروم بوسیدم..
رفتم سمت گوشش..

Zayn pov
نفس گرمش میخورد تو گوشم..
این حس زندگیه..که تاحالا تجربه اش نکرده بودم..
گوشمو گرفت لای دندوناش و آروم کشیدش..

لیام:اسممو صدا کن..

با صدای بمش دم گوشم زمزمه کرد..

من:لیام..من..

ی نفس عمیق کشیدم..

من:خیلی..دوست دارم..

هری میگفت اگه دوسش دارم بهش بگم..اما بیشتر از دوست داشتنه این حس عجیب..

رفت سمت گردنم..تا روی شکمم زبونشو کشید..

نفسمو قطع میکنه..اون داره دیونه ام میکنه..با دستم روی تختو چنگ میزدم..
چشمامو بستم..
بازم اومد سمت گردنم.. هر جای گردنم که میرفت لاو بایت میزاشت..
دندونامو روی هم فشار میدادم..
با دستام کمرشو گرفته بودم و روش چنگ میزدم..
لعنتی نه..نمیتونم تحمل کنم..داره رو تموم سلولای بدنم کار میکنه..

لباسشو در اورد..خدایا..کی وقت میکنه ورزش کنه..هیکلش عالیههه..این همه ساعت زیر اون لباسش مخفی کرده بود ازم..

***
تلفن زنگ خورد..از جاش پرید..

فاک ینی این لحظه رو چیز دیگه ای نمیتونست خرابش کنه..

پاشد رفت سمت گوشیش..اخم کرده بود..عصبانی بود..

لیام:لعنت به این ...هووفف(بر خرمگس..😑😂)

نشستم رو تخت
خیره شده بودم به بدنش..شت پشت کمرش..

گوشیشو جواب داد

لیام:آره..آره..چرا الان زنگ میزنی؟..شاید خواب بود..اه..

همینا رو فهمیدم..با عصبانیت قطع کرد..

من:چیزی شده؟

بهم لبخند زد..خدایا چطوری انقد مودش سریع تغییر میکنه..

لیام:نه عزیزم..هیچی نیست..

اومد پیشم نشست رو تخت..

بهم نگاه میکرد..چطوری انقد جذابه..موهامو از صورتم زد کنار..
بوسه ی کوتاهی رو لبام گذاشت

لیام:گشنه ات نیست؟صبحونه ام نخوردی..

من:عام راستش چرا..

Depend On HimWhere stories live. Discover now