َ#37
بعد از اینکه موهامو شست منم همون کارو براش کردممن:پاشو بریم دیر شد هز
هری:میتونم؟
من:چیو میتونی، هری؟
صورتشو نزدیک کرد و به لبام خیره شد با مکث لباشو گذاشت رو لبام
همو بوسیدیم،ی بوسه ی قشنگ
که حاضرم تا آخر زندگیم داشته باشمشهری:تنکس..
ی لبخند کج بهش زدم..برا بوسیدنم ازم تشکر میکنه،این خیلی بیش از حد کیوته
حوله تنش کردم و برای خودمم برداشتم و کوتاه بوسیدمش رفتیم بیرون..
رفتیم تو اتاق خوابش..
رفت سمت کمد و کشو هاش تا لباس بپوشه..
شت..من باخودم هیچی نیاوردم که..نشستم رو تخت..
هری:لو..اینارم هم تو بپوش..فکر کنم سایزش بخوره بهت..
ذهنمو خوند
من:امیدوارم..مرسی هز..
دادشون دستم و پوشیدمشون..عجیب بود که اندازم بودن..
من:موهاتو خشک کن..هوا سرده..سرما نخوری
هری:چشم..توعم کچل نیستی
من:از دست تو
سشوارو برداشت و موهای منو خشک کرد..با شونه موهامو میداد عقب..هیچکس اینکارو برام نکرده بود..بجز مامانم..دلم براش تنگ شده..کاش الان بود..کاش میدید منم عشق زندگیمو پیدا کردم..
ناخودآگاه اشک از چشمم ریخت..هری:لووو..شت،دردت گرفت؟ببخشید..
من:نه هری کاری نکردی..یاد ی چیزی افتادم..
سشوارو خاموش کرد و نشست پیشم..
هری:چی؟میتونی بهم بگی؟
من:یاد مامانم افتادم..
هری:اوه..چیزی شده؟
من:اون وقتی بچه بودم برام موهامو شونه میکرد..ولی من همیشه از زیر دستش در میرفتم..حاضرم همچیمو بدم به اون دوران برگردم
هری:از زیر دست من در نرفتی..بخودم افتخار میکنم..
با افتخار نگاه میکرد و ی دستشو گذاشت رو پهلوش
من:آره..
آروم خندیدم و سرمو انداختم پایین..
دستمو گرفت..هری:خب چرا ناراحتی؟
من:اون دیگه نیست..دلم براش تنگ شده..
هری:خدای من..لو..من نمیخواستم ناراحتت کنم..
من:نه..تقصیر تو نیست..
بغلم کرد..آرامش..نفس عمیق کشیدم..
هری:لو..من پیشت میمونم دیگه،اینجوری ناراحت نباش منم حالم بد میشه ها
من:دست خودم نی،من زیادی بچه مامانی بودم
با بغض خندیدم
هری:فاک،لو؟اینجوری خودتو داغون نکن،به آینده فکر کن،اون ازونجا حواسش بهت هست
دستشو گذاشت رو قلبم و با جدیت تو چشمام نگاه کرد
هری:مگه اونجا نیست؟تو قلبت؟
من:چرا هست
هری:پس همیشه باهاته،نگران نباش دیگه
جدیتش تبدیل شد به ی لبخند شیرین
سرمو براش تکون دادم و لبخند زدم
بغلش کردم و محکم تو بغلم فشارش دادممن:تو همینجا بغلم بمون نرو تو قلب یا مغز و جاهای دیگه،میخوام ببینمت لمست کنم
صدای خنده ریزشو میشنیدم
هری:قول میدم..
من:به چی میخندی هز؟
هری:هیچی،ساعتو دیدم
به ساعت رو میز نگاه کردم
من:فاک دیس شت،دوساعته قراره بریم پیش زین؟
هری:اوهوم،خوب غرق هم شدیم
من:خیلی زیاد،بریم دیگه زیادی دیر شد
هری:بریم عزیزم
پاشد و دستمو گرفت تا پاشم
Zayn pov
یک ساعتی میشه که رسیدیم خونه..لیام خودشم نیاز داره استراحت کنه..ولی ی لحظه نمیشینه..اینجوری تو این دو روز از پا درمیادمن:لیام..عزیزم..میشه خودتم استراحت کنی؟
لیام:تو نیاز داری بخوابی من خوبم زین..
من:خب نه دیگه..بیا بشین..تو داری دور خونه میچرخی از اون موقعی که اومدیم..
لیام:خوبم زی..
من:اگه خوب بودی میفهمیدم..یادت رفته؟حال تو بستگی داره به من؟
لیام:یادم نرفته زین
من:پس بیا استراحت کن دیگه
سرجاش ایستاد و بهم نگاه کرد دستشو کشید روی موهای تامرتبش و بیشتر بهمشون ریخت
لیام:هوففف باشه بِیب..چشم..ی تلفن دیگه مونده..تموم شد میام در بست میشینم پیش خود خودت..خوبه؟
من:باشه،خوبه،فقط آروم باش نفس عمیق بکش
سرشو تکون داد و نفس کشید
خیلی کلافس،دوست دارم بشینه پیشم،نمیخوام همش تو استرس باشه،به اندازه کافی این جریان عذابش داده،نمیخوام اینجوری شه،نمیخوام بخاطر منی که تازه اومدم تو زندگیش همه چیو خراب کنه،داره کل وقتشو میزاره روی کارای من
باید یکم به خودش برسه
![](https://img.wattpad.com/cover/166550195-288-k382536.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Depend On Him
Fanfic{COMPLETED} کاش همه چیز انقدر سخت نمیگذشت اما با همه ی رنجی که داشت تو دلیل ادامه دادنم شدی ~ کاپل اصلی: Ziam کاپل فرعی : Larry