#73
خواستم برم که دستمو گرفت..محکم دستمو از دستش کشیدم بیرون
من:به من دست نزن عوضی
داد زدم و به جمعیتی که بهمون خیره شده بود توجه ای نکردم از بینشون فقط دنبال راه خروج میگشتم..هیچ صدایی نمیشنیدم..نمیدونستم کجا میرم..فقط میخواستم ازش دور شم
Niall pov
باورم نمیشد هری همچین کاری کنه،خشکم زده بود،لویی بدجور نابود شد و از بین جمعیت رد شد و رفت،دنبالش رفتم
من:هی لو،وایسا لو
جواب نمیداد،انگار اصلا نمیشنید،از کلاب رفت بیرون سرعتمو بیشتر کردم و دستمو گذاشتم رو شونه اش و دو دستی برگردوندمش سمت خودم
من:آروم باش لنتی،وایسا،نفسم بالا نمیاد نمیتونم سریع راه بیام
هیچی نمیگفت ولی از شدت عصبانیت چشماش قرمز شده بود و از بغض بدجور برق میزد
لویی:منو ازینجا ببر
با صدای آروم و خَش دارش گفت..
من:باشه رفیق هرچی تو بگی..نفس عمیق بکش
رفتیم سمت ماشین و آروم جوری که انگار هیچ حسی تو بدنش نبود نشست تو ماشین،ماشینو روشن کردم و راه افتادم
من:کجا بریم؟
لویی:هرجایی که اون آشغالو نبینم
سرشو به صندلی تکیه داد و چشماشو بست
یک دیقه بعد سیگارشو از جیبش دراورد و روشنش کرد
پنجره رو کشید پایین
فکر کنم همون جایی که خودم وقتی داغونم میرم خوب باشه،این وقت شب خیلی ترسناکه..ولی ارزششو دارهZayn pov
الان چندساعت میگزره و هنور یبارم نیومده تو اتاق،نایل دارومو داد و دیگه پیداش نشد
ینی بقیه تو خونن؟
از خوابیدن خسته شدم..تبم پایین اومده،حتی اون کتابم تمومش کردم..لیام چرا باهام سرسنگین شد..من خیلی عوضیم،میدونم
باید از دلش دربیارم..درسته الان چیزی ازش یادم نی،ولی میدونم که دوسش داشتم و اون رفتاری که باهاش کردم بدجوری ناراحتش کرد،حق داشت
چجوری تونستم؟نفهمیدم چجوری رفتم سمت در اتاقش، بازش کردم جوری که صدا نپیچه،رفتم تو اتاقی که حدس زدم اونجا باشه،چراغ خاموش بود ولی میتونستم چشماشو ببینم
من:لیام..
خیلی آروم صداش زدم
لیام:مگه نباید بخوابی؟
من:میشه چراغو روشن کنم؟
لیام:نه،برو
اون خوب بنظر نمیاد،ولی من باید باهاش حرف بزنم
رفتم جلوتر و رو تخت کنارش نشستم،چشمم به تاریکی عادت کرده بود پس میتونستم یکم بهتر ببینمش
ESTÁS LEYENDO
Depend On Him
Fanfic{COMPLETED} کاش همه چیز انقدر سخت نمیگذشت اما با همه ی رنجی که داشت تو دلیل ادامه دادنم شدی ~ کاپل اصلی: Ziam کاپل فرعی : Larry