#60
از رو تخت اومدم پایین..اولش یکم سرم گیج رفت..ولی تعادلمو حفظ کردم..از در رفتم بیرون..
نایلو ته راهرو دیدم..با دکترش حرف میزد..سریع خودمو رسوندم بهش..
دکتر رفت..نایل با لبخند بهم نگاه کرد..نایل:شیرینی میدی؟
من:چی شده بگو زود
نایل:چون الان حالت خوب نی سر به سرت نمیزارم..باشه..
من:نایل!
نایل:گفت تونستن توده رو خارج کنن..
به ساعتم نگاه کردم..
من:الان 5ساعته تو اتاقه..
نایل:اره..گفت کمتر از 2ساعت دیگه تمومه..
من:خداروشکر..
با کف دستام کشیدم رو صورتم..
نایل:اوه اوه..زخم رو صورتت..آروم..
من:باشه..حواسم نبود..
بغلم کرد منم بغلش کردم..
نایل:دیدی گفتم برمیگرده پیشت؟
من:برنمیگشت خودم میرفتم پیشش..
نایل:گمشو واقعا..
خندیدم..با بغض..که نمیشکنه..
دلم براش تنگ شده..دلم میخواد بغلش کنم..رو پلکاشو ببوسم و هزار بار قربون صدقه اش برم..نایل:بیا بشینیم اونجا..
به سمت صندلیا اشاره کرد..
Harry pov
مادر و خواهر زینو گذاشتیم خونشون و تو کل راه تا برسیم لویی باهام حرف نزد...
دستمو گذاشتم رو پاش..ولی هیچ عکس العملی نشون نداد...دست به سینه به بیرون نگاه میکرد..
رسیدیم خونه و لویی پیاده شد و منتظر موند تا منم پیاده شدم و رفتم درو باز کردم.. پشت سرم اومد داخل..سویشرتشو در اورد و انداخت رو کاناپه ..
خودشم خوابید رو کانپه ی بزرگ..سوییچو گذاشتم رو میز و کتمو پشت صندلی آویزون کردم..
من:چرا حرف نمیزنی؟
لویی:چون میترسم از عصبانیت ی چیزایی بهت بگم که درست نباشه
من:خب..هر جور راحتی
ازین حالت متنفرم
رفتم تو اتاق و لباسامو دراوردم..گوشیمو گذاشتم کنار تخت رو میز..
ساعتمو از مچ دستم باز کردم و گذاشتم کنارش..ولو شدم رو تخت و پتو رو کشیدم رو خودم..
فاک به همه چی..لویی باهام قهر کرد..بازم ریده شد به همه چی..به درک..الان باید بخوابم اه..
[اعصاب نویسنده خراب بوده ببخشید+_+]Louis pov
خیلی شیک گذاشت رفت تو اتاق..الان نیم ساعتی میشه اونجاس..خب حتما خوابش برده دیگه..
ولی من بدون اون لنتی خوابم نمیبره..چرا انقد یهو مودش عوض شد..
سرجام نشستم..پوف کشیدم و پاشدم..
رفتم سمت اتاق..آروم لای درو باز کردم..
خوابیده بود..اتاق تاریک بود..آروم و بی سر و صدا رفتم داخل..
نشستم رو تخت..بهش نگاه کردم..رو صورتش ی اخم ریز بود..
لبخند محو رو صورتم نشست..
چرا انقد دوس داشتنیه خدا..
چراغ LED گوشیش چشمک میزد و توجهمو تو تاریکی به خودش جلب کرد..
گوشیشو از رو میز برداشتم..
رو صفحه پیام جدید داشت.."سلام،..حالت بهتره؟سرت بهتر شد؟"
چی؟حالش بهتره؟این کدوم خریه دیگه..
شمارشم سیوه..گوشیشو باز کردم..شمارشو برداشتم و تو گوشی خودم وارد کردم..گوشیشو گذاشتم سرجایی که بود..
رفتم پروفایلشو چک کردم..
شت..مغزم هنگه..
الان میتونم بلند داد بکشم سرش و از خواب ناز بیدارش کنم و بگم این کدوم خریه ..تو رو از کجا میشناسه..از حالت خبر داره ولی من تا سرت خون نیومد هیچی نفهمیدم؟تازه کامل هیچیم تعریف نمیکنه..
هوففف...گوشیمو پرت کردم رو میز و صدا داد..
فاک..دستمو عصبی کشیدم رو صورتم..
هری یکم توجاش تکون خورد ولی بیدار نشد..
دراز کشیدم کنارش..ولی با فاصله..
به سقف خیره شده ام..
نه..اون بهم خیانت نمیکنه..حتما همکارشه..فاک خو چرا میخوام خودمو گول بزنم؟دختره بهش نمیخوره حتی ی ذره ام پلیس باشه..
فاک بهش..فاک به پنهون کاری..فاک به همه چی..
من سیگارمو میخوام..
حتی انقد بهش احترام میزارم که بخاطر اینک بدش میاد دیگه گذاشتمش کنار سیگار فاکیو..
ینی دارم سعی میکنم نکشم.خیلی سخته..
فکرو خیال برای زین کم بود اینم اضافه شد..
Liam povساعت 3صبح شد و هنوز نیومده بیرون..چشمام روهم نمیره..نایل کلی سعی کرد مودمو عوض کنه..ولی نتونست..سرشو گذاشته بود رو شونه ام و خوابیده بود..
به گوشیم نگاه کردم..رفتم تو گالریم..
چرا ازش عکس ندارم؟چرا واقعا؟چون ی روز عادی مث همه زوجای دیگه نداشتیم..همش عکس مدرک و چرت و پرتای جناییه..
کاش میتونستم این شغل لنتی رو کنار بزارم..تنها خوبی پلیس بودنم تو این همه سال این بود که زینو پیدا کردم..و البته دوستاشو..نایل واقعا آدم خوبیه..
سرم باز دردگرفته..بخاطر بیخوابیه..کاش زودتر بیاد بیرون خیالم راحت شه..دیگه دارم از استرس میمیرم..
نفهمیدم چقدر تو فکر بودم ولی دکتر از اتاق اومد بیرون..چهرش خیلی خسته بود..قلبم داشت تند و تندتر میزد..
نایلو صدا زدم و ازجام پاشدم..
سریع رفتم پیش دکتر..من:چی شد دکتر؟
دکتر:تمومه..دارن میفرستنش مراقب های ویژه
لبخند رو صورتش یکم بهم دلگرمی داد..
من:کی میتونم ببینمش؟
دکتر:شاید یکی دو ساعت دیگه..
من:خیلی ازتون ممنونم..
دکتر:وضیفم بود..ولی چون عمل سنگین بود ممکنه تا چند ساعت بهوش نیاد..
یکم ترسیدم..
من:این عادیه؟
دکتر:آره..بیشتر از ۲۴ ساعت نباید بشه..همین..من باید برم..
من:بازم ممنونم..
سرشو تکون داد و رفت..
نایل پشت سرم وایستاده بود..
YOU ARE READING
Depend On Him
Fanfiction{COMPLETED} کاش همه چیز انقدر سخت نمیگذشت اما با همه ی رنجی که داشت تو دلیل ادامه دادنم شدی ~ کاپل اصلی: Ziam کاپل فرعی : Larry