#6
نباید اینطوری داغونش میکردم..
اون تومور داره..و ممکنه بمیره..
وقتی به این فکر میکنم قلبم درد میگیره..
چرا..چرا باید اینجوری شه..
بهش قول میدم مادر و خواهرشو نجات بدم..
اگه الان چیزی رو به اداره گزارش کنم همه چی خراب میشه..من داستان کامل رو نمیدونم..
مطمئنا کسی باهاش بوده تو اون عملیات..
ولی اونا کجان؟باید فردا ازش بپرسم..
نگاه کردم بهش دیدم خوابش برده..
چطوری دلم اومد همچین بلایی سرش بیارم..اون بیگناه بود..یا حداقل میتونم بگم اون ی وسیله بود برای راه انداختن کار اون عوضی..خوب کسیو انتخاب کرد..اون باهوشه..و ناامید..ناامید از زندگیش..پس هر کاری رو میتونه برا اون آشغال بکنه..نباید بزارم بمیره..هزینه ی درمانش هر چقد بشه خودم میدم..
هری تکست داد
هری:لیام،من رفتم خونه کاری داشتی بگو
من:باشه،ببخشید اذیت شدی من شب میمونم پیشش.بای
هری:مراقب خودت باش.بای
سرمو بردم عقب به دیوار پشت صندلیم تکیه دادم..چشمامو گذاشتم رو هم
Louis pov
چیزی که جلو چشمام دیدمو هم نمیتونستم باور کنم..
من:نایل..دیدی؟دیدی بردش بیرون؟
نایل:حتما بردتش بیمارستان..
من:شوخیت گرفته؟اون؟ی افسر پلیس؟
نایل:پ چیکارش کرد؟اون دوید بیرون..
من:نمیخوام به این فکر کنم..
داشتم همینجوری دور اتاق میگشتم..ینی چی؟با زین چیکار کرد..
نکنه زین چیزیش بشه؟چندبار باید از دستش بدیم؟نه..نه..این دفعه دیگه نمیزارم ازمون بگیرنش
من:نایل..میتونی بفهمی کجاست؟بیمارستان ها رو چک کن..
نایل:حله..
من:خوبه..
نمیزارم اون پلیسه فاکی زینو ازمون بگیره..
حدود 5دقیقه گذشت..
نایل:ایناهاش..اسمش تو این بیمارستانه
من:ایول نایل..
نایل:حالا میخوای چیکار کنی؟
من:میاریمش خونه..
Zayn pov
از یه جنگل رد میشدم..انگار یکی دنبالم بود..شروع کردم به دوییدن..ولی هر چی میرفتم جنگل تمومی نداشت..به ی پرتگاه رسیدم..برگشتم عقبو نگاه کنم..اونی که دنبالم بود پشت سرم بود..صورتشو نمیدیم..شلیک کرد به صورتم..
پریدم..نفسم بالا نمیومد..
پین با عجله اومد سمتم..انگار اونم از خواب پریده..
پین:خوبی؟..آروم باش..فقط ی خواب بود
دستشو گذاشت رو شونه هام..
نفسام داشت به حالت عادی برمیگشت..
بدون اینکه چیزی بگم بهم ی لیوان آب داد..
زیر لب میگف چیزی نیست..آروم باش..
انگار واقعا حرفاش اثر داشت..
ساعت چنده ؟امروز چندمه؟همه چی از دستم در رفته..
من:میشه بگی ساعت چنده و امروز چندمه؟
ی نگاه به ساعتش کرد..
پین:6و نیم صبح..29جولای..
من:وای نه..این ینی فقط یه هفته وقت دارم..
پین:برای تحویل پولا؟
من:آره..اونا میکشنشون..
بغض کرده بودم..
من:من اینجا،تو این وضعیت هیچ کاری از دستم بر نمیاد..
بغضم ترکید..شروع کردم به اشک ریختن..
پین:هی..مگه نگفتم کمکت میکنم..چند ساعت بیشتر از قولی که دادم نمیگزره..من سر حرفم هستم..نگران نباش..یکم محکم باش..مادر و خواهرت بهت نیاز دارن..قراره نجاتشون بدی..ینی بدیم..کمکت میکنم.
نفهمیدم چجوری ولی بغلش کردم..تو بغلش گریه کردم..اشکام زخمای رو صورتمو میسوزوند ولی اهمیتی نمیدادم..دستشو برای آروم کردنم میکشید روی کمرم..
از بغلش اومدم بیرون..
من:ببخشید..نباید اینکارو میکردم..
پین:مشکلی نیست..میتونم درک کنم
ی دقیقه ای گذشت و هنوز بهش نگاه میکردم
پین:ام..خب هنوز صبح زوده..میتونی بیشتر بخوابی..من جایی نمیرم..مسئول تمام و کمال پرونده توعم..
من:اره..مرسی..
سرشو تکون داد..بازهم رو اون صندلی نشست..
منم سعی خودمو کردم بیشتر بخوابم..
9:35 AM
پاشدم برای اولین بار بدون کابوس..چند ساعتم که شده خوابم برد..
اون هنوز خواب بود..رو اون صندلی چجوری میتونه بخوابه..
نگاهش کردم....نگاهش کردم..چقد برخلاف چیزی که نشون میده وقتی خوابه مهربون به نظر میرسه..
چشماشو روی هم فشار داد..ولی چند ثانیه بعد آروم بازشون کرد..
پین:صبح بخیر
من:صبح بخیر..
لبخند زدم..کاری که چند وقته یادم رفته بود..
پین:من دارم از گشنگی میمیرم..
دستشو گذاشت رو شکمش..
من:موافقم..
پین:صبحونه ی بیمارستان جالب نیست برای خوردن..من میرم یچیزی بگیرم...
چی میخوری؟
من:اوه.نه..ممنون..برا همین بیمارستان خوبه..تازه اونم..
پین :اونم چی؟لوس نشو..من میرم..زود برمیگردم..
من:باشه..
خب..اینجا ی چیزی جور نمیشه..اول با تیر منو میزنه..بعد انقد پاشو رو زخمم فشار میده که از حال برم..بعد با آدماش جوری منو میزنه که الان اینجام..بعد بغلم میکنه و میخواد برام صبحونه بگیره..واو..چقد ناجور..
سرم..فاک به این سردرد..با دستم جلوی پیشونیمو گرفتم..واقعا درد داره..جوری که میتونم همین الان بزنمش تو دیوار..
Liam pov
قهوه و آبمیوه و دونات گرفتم...وقتی رفتم تو اتاقش دستش رو سرش بود..معلوم بود داره درد میکشه..
پرستارو خبر کردم..
أنت تقرأ
Depend On Him
أدب الهواة{COMPLETED} کاش همه چیز انقدر سخت نمیگذشت اما با همه ی رنجی که داشت تو دلیل ادامه دادنم شدی ~ کاپل اصلی: Ziam کاپل فرعی : Larry
