#13
Zayn pov
وقتی رفت یکم احساس دلشوره بهم دست داد..خب اون برمیگرده..ولی چرا نگرانم..من:هری؟
هری:بعله؟چیزی شده؟چیزی نیاز داری؟
من:نه نه..فقط سوال دارم ازت..هری:ترسیدم.خب بپرس..
من:آممم..ممکنه دیگه نزارن لیام مسئول پرونده ام بمونه؟
هری:چرا باید انکارو بکنن؟
من:خب..آم،نمیدونم..فقط سوال بود..
هری:نه نترس..اون پِینی که من میشناسم به این راحتیا کوتاه نمیاد..هیچ وقت انقد مصمم ندیده بودمش..
من:مرسی
هری:زین..حالا من ی سوال بپرسم..
زین:آره..بگو..
هری:این دوستت..لویی...چند وقته باهم دوستید..ازش یکم بیشتر برام میگی؟
من:خب منو لویی از دبیرستان باهمیم..همیشه هوامو داشته..منم سعی کردم دوست خوبی براش باشم..باهم رفتیم دانشگاه...با نایل آشنا شدیم..اونم اومد پیشمون..ی گروه 3تایی تشکیل دادیم..الان 4سالی میشه 3تامون باهمیم...
هری:هیچ وقت به اینکه برن با دختری دوست بشن به سرشون نزده؟
یکم جا خوردم..این چه سوالیه..
من:خب..نایل چرا..یکی رو خیلی دوست داشت..ولی انقد درگیر این دزدی من شد دختره ولش کرد..واقعا نمیدونم چجوری ازش عذر خواهی کنم..زندگیشو خراب کردم..کاش میشد پیداش میکردم دختره رو..
هری:لوییس چی؟
من:نه اون هیچ وقت ازین کارا نکرد..همیشه باهم بودیم..دوتامون بیشتر باهم درس میخوندیم و فکر این کارا نبودیم..تا اینکه این اتفاق افتاد..
چشماش برق میزد..
از چی؟از بدبختی من؟یا از..من:حتی بیماریمم به هیچ کس نگفتم..اولین نفر لیام فهمید که کاش نمی فهمید..بعدم تو..هیچ کس خبر نداره..
هری:چرا به هیچ کس نگفتی؟
من:چون میدونم میمیرم..حداقل قبل مردنم ناراحت نباشن برا این موضوع..
هری:تو نمیمیری..لیام خودشو داره نابود میکنه هنوز هیچی نشده..جلوش این حرفو نزن..خواهش میکنم..یکم امید داشته باش پسر..
من:نمیدونم..اون چرا باید به من کمک کنه؟
هری:دلش گیر کرده..
من:وات؟ینی چی؟
هری:دوسِت داره دیوونه...
من:اما من..عاخه..
هری:اگه دوسش داری بهش بگو..میدونم میتونی این مرد ترسناک ما رو به ی مرد عاشق تبدیل کنی..
من:نمیدونستم گیه...واقعا نمیدونم چی بگم..
هری:دوسش داری یا ن؟؟؟
YOU ARE READING
Depend On Him
Fanfiction{COMPLETED} کاش همه چیز انقدر سخت نمیگذشت اما با همه ی رنجی که داشت تو دلیل ادامه دادنم شدی ~ کاپل اصلی: Ziam کاپل فرعی : Larry