#12_Home With You_Liam Payne

562 98 8
                                    

#12
Zayn pov
اون شب گذشت و الان روزیه که من خیلی نگرانشم..امروز لویی و نایل میان اینجا..امیدوارم اطمینان کرده باشن..اینکه ممکنه برن زندان..اونم بخاطر من..فکرمو درگیر کرده،کاش میتونستم ی کاری کنم

خیلی تو فکر بودم..صدای زده شده در به واقعیت بَرم گردوند..
نایل وارد شد..پشتش هم لویی اومد تو..
دست نایل دسته گل بود..

نایل:زینننن..نمیدونی چقد دلم برات تنگ شده بود..

دسته گل و داد دست لو خودش با هیجان پرید بغلم..

من:آخ..اول سلام..منم دلم براتون تنگ شده بود

نایل:سلام..خب آدم دلتنگ که حافظه اش درست کار نمیکنه..

آروم خندیدم..نایل همیشه یکاری میکنه بخندیم..عاشق همین کاراشم..دوست داشتنی..

لویی:زی..متاسفیم که تنهات گذاشتیم..باید منو نایلو ببخشی..الان اینجاییم که هر کاری بگی برات انجام بدیم..

من:ازین حرفا نزن..اون که باید متاسف باشه منم..ممنونم که پشتمید...

لیام:اِهممم

صداشو صاف کرد..

من:اوه..ایشون سرهنگ پین هستن..قراره بهمون کمک کنن..

رو کردم به لیام...

من:حواس نمیزارن که برا آدم

زیر لب گفتم
لیام اومد جلو باهاش دست داد..

لیام:ممنون که اعتماد کردین..

خیلی رسمی باهاشون رفتار کرد..

لویی:مرسی که به دوستمون کمک میکنید..

در باز شد..هری اومد داخل..

هری:سلام به همگی..جمعیت زیاد شد..

همه زیر لب بهش سلام دادیم..

من:اینا دوستای منن..قراره نقشه رو بهشون توضیح بدیم..

هری انگار چشماش قفل شد به یه جا..یه لحظه هنگ کرده بود..

لیام:استایلز..اهممم..استایلز..بیا بشین باید نقشه رو توضیح بدیم..

هری:آممم...آره..آره..اومدم..

رفت پیش لیام..همزمان نشستن رو صندلی..

لویی:اوه..زی..اینو داشت یادم میرفت..بیا برای توعه..رز قرمز..میدونستم دوست داری..حالتو بهتر میکنه..

با لبخند دو دستی دسته گل رو داد بهم..بهش لبخند زدم..از دستش گرفتم..بوشون کردم..گذاشتمش کنار تخت رو میز..

من:بیا اینجا ببینم..

دستامو باز کردم..به لویی اشاره کردم بیاد بغلم..اونم اومد

نایل:چه فیلم هندی قشنگی..وای..

هممون خندیدم..بجز یک نفر،آره لیام

لیام:خب بهتره شروع کنیم..

Liam pov
باید براشون مو به مو توضیح بدیم..انجام شدن بی نقص این عملیات مهمه..چون زین برام مهمه...بهش قول دادم..

هری انگار حالش زیاد خوب نیست..حواسش انقدی پرته که مجبور شدم خودم بجاش کامل توصیح بدم

من:خب..این چیزایی بود که باید میدونستید..روز قبل عملیات باز هم مرور میکنیم مراحل آخر رو..

نگاهی به زین انداختم..داشت با دقت گوش میکرد..

رو به لوییس و نایل ادامه دادم..

من:و شما دو نفر...میدونید که بخاطر کارایی که کردین براتون زندان بریده میشه..اما میتونید چند سال حبس کشیدن رو به چند ماه..شایدم کمتر تبدیل کنید

نایل:چجوری؟؟؟

من:اگه درست این عملیات انجام شه..چون خودتون با پلیس همکاری کردین و پول ها رو هم برگردوندید بهتون تخفیف میخوره..من هم کمکتون میکنم..فقط باید قول بدین تمام تلاشتونو میکنید..

زین:من الان با سایمون تماس میگیرم..قرار رو برای همون روز که گفته بود میزارم..

واسش سرمو به نشونه تایید تکون دادم..

به اون آشغال زنگ زد و قرارو تنظیم کرد..

من:خب این تمام ماجراست..تو این چند روز خیلی طبیعی رفتار کنید..رفت و آمد زیاد به بیرون خونه نداشته باشید ..شمارتونو عوض کنید تا با اونا باهم در ارتباط باشیم..

لویی:باشه..حله میتونیم بریم؟

من:برید..چیزایی که گفتمو فراموش نکنید..

جفتشون خدافظی کردن و از اتاق رفتن بیرون..
هری چشمش به در موند..

من:هری؟خوبی؟چرا ی جوری شدی؟

هری:خوبم..یکم سرم درد میکنه..چیزی نیست..الان قرص میخورم..

من:اوکی..حواست باشه..من میرم اداره..

هری:حواسم هست..خیالت راهت باشه..

رفتم نزدیک تختش..دستشو گرفت

من:برمیگردم..مراقب خودت باش..

رو پیشونیشو بوسیدم..
خیلی مظلوم نگام میکرد..
فاک..الان وقتش نیست..اینکارو نکن زین..
ی نفس عمیق کشیدم و ازش دور شدم..

من:فعلا..

درو بستم رفتم سوار ماشینم شدم..آخرین بار که اینجا نشستم اشکام بند نمیومد..هوفف..باید به آینده امیدوار باشم..
استارت زدم..حرکت کردم..
ینی چقد با این دوستاش صمیمیه..خوشم نمیاد وقتی انقد صمیمی بغلشون کرد
برای زندان رفتن زین نگران نیستم..چون بخاطر مریضیش میتونم یکاری کنم دادگاه حکم رو برگردونه..ولی نباید بزارم بفهمن من دوستش دارم...چون نمیزارن من مسئول پرونده اش بمونم..

کامل فراموش کردم..لنتی باید به سوفیا زنگ میزدم..
باید بهش بگم از زندگیم گم شه بیرون..با اینکه هیچ وقت نبوده..باید کلا پاکش کنم..نمیخوام زین چیزی بفهمه..

بعد از اداره بهش زنگ میزنم..

رفتم اداره..مجوزِ بردن زین به خونه رو تا زمان عملیات گرفتم..و مرخصی از اداره برای 6روز...خیلی خوب شد..میتونم کامل حواسم بهش باشه

باید با سوفیا قرار بزارم..پشت تلفن نمیشه..
بهش تکست دادم..گفتم تا نیم ساعت دیگه میرم پیشش

Depend On HimOnde histórias criam vida. Descubra agora