#27_Just Wanna Love You_ Cris Cab Ft. Jbalvin

361 60 5
                                    

#27

آب دهنمو قورت دادم

لویی:بیا بریم اونجا

چیزی نگفتمو دنبالش رفتم

رسیدم به جایی که بود..روی پله نشست.رفتم سمتش

من:لویی..من متاسفم.

لویی:نمیخواد متاسف باشی..

پاکت سیگارشو از جیبش دراورد و ی نخ ازش بیرون کشید و روشنش کرد

با اینکه از سیگار متنفرم منتظر موندم و چیزی نگفتم
بهم نگاه نمیکرد..

من:اما!!

لویی:هیششش..دروغ که نگفتی؟

من:چی؟نه..معلومه که نه..من با تمام وجود..

سرشو نزدیک صورتم اورد..
ذل زده بودم به چشماش..نفس آدمو بند میاره..

حرفمو با لحن آروم تر ادامه دادم.

من:با تمام وجودم ازت خوشم اومده..از همون روز اول..

به لبام نگاه کرد..انگشت اشارشو گذاشت رو لبام..داشت دستور میداد حرف نزنم..
ی پک دیگه از سیگارش کشید و انداختش زمین و با پاش خاموشش کرد

آروم در حد سه ثانیه لباشو گذاشت رو لبام..طعم سیگارشو روی لبام گذاشت
پیشونی هامون بهم چسبیده بود و نفسای گرمش میخورد روی صورتم...

لویی:منم همینطور..

نمیدونستم از خوشحالی باید چیکار کنم..یکی از پهن ترین لبخندای عمرمو تحویلش دادم..

سریع رفتم تو بغلش..اولش شوکه شد ولی دستاشو گذاشت دورم..روی سرمو بوسید..

من:من خوشبخت ترین آدم دنیام..

ریز خندید..

از بغلش اومدم بیرون..به ساعتم نگاه کردم

من:لیام کلمو میکنه..

لویی:نترس من نمیزارم..

باهم خندیدیم ..

لویی:بریم..

باهم رفتیم داخل و با زین و لیام و نایل که هر سه تاشون بهمون خیره شدن مواجه شدیم..
لیام با اخم نگاهم میکرد و اومد سمتم..

لیام:ی دفعه دیگه دیر کنی من میدونم باتو

من:تکرار نمیشه..

بهم لبخند زد و همو بغل کردیم..

لیام:برات خیلی خوشحالم..

در گوشم گفت جوری که فقط خودم شنیدم..
بعد به لویی چشمک زد..

لویی رفت سمت زین و پیشش روی مبل نشست..و زین دستشو انداخت رو شونه لویی..

زین:پس بالاخره فهمیدی..

لویی:مگه تو میدونستی؟

زین:خب..آره.یجورایی..

لویی:لنتیا..

Depend On HimWhere stories live. Discover now