#22
Zayn pov
نور خورشيد ميخورد تو صورتم و نميزاشت بخوابم..
صبح شده..و يک بارم از خواب نپریدم..حتی از جامم تکون نخوردم..سرمو بردم بالا ...با یکی از کیوت ترین موجود های دنیا مواجه شدم..
لیامی که خوابه و دهنش ی کوچولو بازه..با دستشم منو بغل کرده..انگار تکون خوردنم باعث شد اونم بیدار شه..
با دستش چشماشو مالوند ...
میخوام برا این رفتارش بمیرم..لیام:کی بیدار شدی عزیزم؟
با صدای بم بهم گفت..
من:همین الان..
لیام:خوب خوابیدی؟
من:خیلی زیاد..صدای قلبت مث آرام بخشه برام...
دستمو گرفت روشو بوسید..
از بغلش اومدم بیرون..رفتم نشستم رو شکمش..به درد پام توجه ای نکردم..
بهم لبخند میزد..
رفتم سمت لبش و تا میتونستم عمیق بوسیدمش..
با دستای قویش صورتمو گرفت ...
با ی دستش موهای رو پیشونیمو کنار زد..
بیشتر بوسیدمش...
بعد آروم ازش جدا شدم..تو چشماش نگاه میکردم..لیام:من عاشق اون چشماتم..
من:فقط چشمام..
با شیطونی گفتم..
لیام:معلومه که نه..همه چیت..کُل زین...برا منه..
من:کل لیامم برا منه..
لبخند شیطانی ای زد و با ی حرکت منو گذاشت کنارش و خودش اومد روم..با دستاش خودشو نگه داشت..
رفت سمت گردنم..آروم و نرم میبوسید..
چشمامو بستم..
اون داره باهام بازی میکنه..یهو ازم جدا شد..از تخت رفت پایین..
لیام:من برم صبحونه درست کنم..
دهنم باز مونده بودو بهش نگاه میکردم..
من:لی..آم
خندید و از اتاق رفت بیرون و درو بست..
لنتی اون چطوری میتونه..
دهنم باز موند و رفتنشو نگاه کردمLiam pov
بیدار شدن وقتی بغلت ی موجود به اسم زین باشه ینی زندگی..
هر روز بیشتر از قبل عاشقش میشم..لنتی اون باعث شده از زندگیم لذت ببرم..حسی که تقریبا هیچ وقت تجربه نکردم..
من عوض شدم..بخاطر اون..اون کنترل منو گرفته زیر دستش..با اینکه حتی کاری نمیکنه..چرا کاری میکنه..با چشماش روانیم کرده..
براش آب پرتغال و پنکیک درست کردم و بردم تو اتاق..من:زین..عزیزم..
زین:لیام...اونا..
داشت گریه میکرد..

ESTÁS LEYENDO
Depend On Him
Fanfiction{COMPLETED} کاش همه چیز انقدر سخت نمیگذشت اما با همه ی رنجی که داشت تو دلیل ادامه دادنم شدی ~ کاپل اصلی: Ziam کاپل فرعی : Larry