💫30👁

563 68 7
                                    

💫آیدن💫

بعد از ناهار خوردن که البته شاهان ترجیح میداد ساندویچ بخریم و توی پارک بخوریم.
توی پارک قدم زدیم.
انگار شاهان حسابی نیاز به هوا خوری داشت که پا به پام راه اومد.

با گرفته شدن دستم لبخندی زدم.
وقتی تنها بودیم خود واقعیم رو نشون میدادم.
دیگه خبری از اون آقا معلم نبود!
میشدم یه پسرکی که دست بزرگ ترش رو گرفته و بهش تکیه میکنه!

شاهان به لبخندی با نازم لبخندی با عشق زدم و صورتش رو نزدیکم آورد و لب زد:
میدونی نگاه کردن به چشات کجای رابطهمون قشنگ میشه؟!

به شیطنتش و اباز کردن خواسته اش آروم خندیدم و زدم تخت سینه اش و گفتم:
تو ماشین منتظرتم!

وقتی با گام های بلند سمت ماشین رفتم خندید و دنبالم دویید!

سوار ماشین شدیم.
وقتی توی ماشین نشست داشت با گوشیش صحبت میکرد.
کمی عصبی بود.
بعد از قطع کردن نگاهی بهش کردم که گفت:
خب...بابام بود گفت بیا خونه اما من گفتم نمیام و اونم یکم قاطی کرد همین!

اخمی میون ابرو هام نشست و گفتم:
یعنی چی؟!چه طرز صحبت با بزرگ ترت بود؟!

دستی به مو هاش کشید و گفت:
ببین آیدن من بعد اینکه رفتم خونه علتش رو میگم...پس لطفا بیا روزمون رو خراب نکنیم!

آهی کشیدم و سری تکون دادم.
لبخندی زد و سرش رو جلو آورد و روی صورتم رو بوسید.
چشام رو بستم و تنها یه لحظه تموم سختی های زندگیم رو به فراموشی سپردم.
چقدر کنار اون بودن خوب بود!

مکثم طولانی بود که دم گوشم لب زد:
میگم عزیزم میخوای همینجا تمومش کنیم...خب میدونی...

یهو حرصم گرفت و هولش دادم که رفت عقب و قهقه زد.
چقدر صدای خنده هاش جذاب و دوست داشتنی بود!

دوباره اومد سمتم و روی مو هام رو نوازش کرد و گفت:
خب من چیکار کنم انگاری یکی بوسیده شدن رو خیلی دوست داره...

این دفعه سیلی نمایشی به صورتش زدم که با خنده لباش رو به لبام رسوند.
اونقدری غرق بوسه اش شدم که حتی صدای ضربان قلبم رو میشنیدم!
چرا اینقدر همه چیز با اون شیرین بود؟!

میون بوسه هاش بود که از دو طرف صورتش گرفتم و کمی سرش رو عقب بردم و خیره به چشاش لب زدم:
شاهان؟!

کف دستم که روی صورتش بود رو بوسید و لب زد:
جانه دلم مو طلاییم؟!

لبخندی معصومانه بهش زدم و لب زدم:
دوستم داری؟!

میخواستم دوباره اون جمله ی خاص رو دوباره ازش بشنوم.
پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند و نفس عمیقی کشید و لب زد:
نه...من دوستت ندارم...من عاشقت نیستم...

چشاش مقابل چشام ثابت موند و با نگاهی خاص لب زد:
من زندگیت میکنم...اینکه بخوای یکی رو زندگی کنی یعنی تنها دوست داشتنش برات کافی نبوده...یادت باش بهترینم من خیلی زیاده خواهم...هر چی رو که بخوام تا قرون آخرش میخوام!

💫Drown your gaze👁Where stories live. Discover now