💫138👁

296 30 0
                                    

🎶مهیار🎶

مثه همیشه شیفته و مستانه پیش میرفت!
همیشه برام سوال بود که چجوری میتونست بهم و به وجودم عادت نکنه و هر بار به طریق جدیدی لمسم کنه و روح و جسمم رو به آرامش و لذت و عشق برسونه!

دست لای موهام برد و کش موهام رو باز کرد و با لبخندی گفت:
مگه نگفتم جلوی من تارهای دلبرانه ی عشقم باید باز باشن و جلوی بقیه باس ببندیش؟!

خندیدم و سرم رو بلند کردم و روی لباش رو بوسیدم و گفتم:
چشم پیرمرد اینقدر غر نزن!

اخمی کرد و گفت:
تا نازت دادم دم درآوردی توله...هوم؟!

شیطون نگاهش کردم و لبام رو گاز گرفتم که چشاش رو بست و لب زد:
امشب نمیزارم سالم از زیرم بیرون بیای...حالا ببین!

وقتی لباش روی گردنم نشست و شروع به گاز گرفتن گردنم کرد با ناله ی پر دردی خندیدم!
وقتی مستانه گردنم رو میون لباش و دندون هاش میکشید به شونه ها و کمرش چنگ انداخت و آه و ناله های بلندی کشیدم.
از جفت دست هام گرفت و بالای سرم نگه داشت و روی گلوم رو بوسید و با چشای خمار نگاهش کردم و با چشای خمار نگاهم کرد و لب زد:
چرا هر چی میچشمت شیرینیت تموم نمیشه پسرک چشم قشنگم؟!

لبخندی زدم و لب زدم:
میدونی که بعدش باید نازم رو بکشی...همینجوری که زخمیم میکنی؟!

خندید و روی پیشونیم رو بوسید و گفت:
میدونی که عاشق همین بخشش هستم؟!

با لبخندی با عشق تایید کردم و سرم رو دوباره بالا آوردم که ببوسمش که سرش رو عقب کشید.
برق شیطنت رو میتونستم توی چشاش ببینم.
لباش روی سینه ام نشست و گازی از نوک سینه ام گرفت که لب زدم:
اوممم...اگه میخوای بازی کنی دست هام رو ببند!

انگار منتظر تاییدم بود که کمربندش رو درآورد و دست هام رو به تاج تخت بست و خم شد رو صورتم و خیره به چشام لب زد:
میدونی که عاشق اینم که زیرم محدود و مطی باشی!

خمار خندیدم و لب زدم:
میدونم دیگه پیر شدی و جون نداری نگه داریم...

سیلی به سینه ام زد که آهی کشیدم و گفت:
حواست که هست زیرمی؟!هوم؟!

💫Drown your gaze👁Where stories live. Discover now