🔒پویا🔒وقتی با نگاه های شیطونش عضوم رو میون انگشت هاش فشرد سرم رو توی گردنش فرو کردم و خواستم گازی ازش بگیرم که مشت هاش رو به سینه ام زد و گفت:
برو اونور پویا...نفس...جاش میمونه بیشعور...نفس...اون تقلا میکرد اما من کوتاه نمیومدم.
آخر سر مجبور شدم از دست هاش بگیرم و بالای سرش قفل کنم.
وقتی لبام روی گردنش نشست جیغ خفه ای زد و گفت:
پویا...آخخ...اومم...گازی ازش گرفتم که بزور داشت دردش رو تحمل میکرد تا صداش رو مادرش نشنوه.
بعد از اینکه مطمئن شدم جای دندون هام رو گردنش کبود شده و میمونه عقب کشیدم و روی لباش و چشای خیسش رو بوسیدم.
با ناز به هق هق افتاد.
خندیدم و محکم بغلش کردم که هولم داد و گفت:
از جلو چشام گمشو...هق...از پشت بغلش کردم و پام رو روی پاهاش انداختم و روی صورت و گردنش رو تند تند بوسیدم و گفتم:
غلط کردم عشقم...خب خیلی گردنت خوشمزه هست...اصلا رد مالکیتم روش نباشه نمیتونم...سرش رو برگردوند سمتم و گفت:
اینکه دردم میاد برات مهم نیست؟!لبام رو عین لباش آویزون کردم و گفتم:
دورت بگردم اینقدر لوس نباش دیگه...باید ذوق کنی ردی از عشقم بهت روی بدنت بمونه...هوم؟!لبخند محوی روی لباش نشست که روی گردنش رو بوسیدم که آرنجش رو زد به بدنم و با حرص گفت:
پویاااا!