💫97👁

412 42 0
                                    


🔒پویا🔒

وقتی با نگاه های شیطونش عضوم رو میون انگشت هاش فشرد سرم رو توی گردنش فرو کردم و خواستم گازی ازش بگیرم که مشت هاش رو به سینه ام زد و گفت:
برو اونور پویا...نفس...جاش میمونه بیشعور...نفس...

اون تقلا میکرد اما من کوتاه نمیومدم.
آخر سر مجبور شدم از دست هاش بگیرم و بالای سرش قفل کنم.
وقتی لبام روی گردنش نشست جیغ خفه ای زد و گفت:
پویا...آخخ...اومم...

گازی ازش گرفتم که بزور داشت دردش رو تحمل میکرد تا صداش رو مادرش نشنوه.

بعد از اینکه مطمئن شدم جای دندون هام رو گردنش کبود شده و میمونه عقب کشیدم و روی لباش و چشای خیسش رو بوسیدم.

با ناز به هق هق افتاد.
خندیدم و محکم بغلش کردم که هولم داد و گفت:
از جلو چشام گمشو...هق...

از پشت بغلش کردم و پام رو روی پاهاش انداختم و روی صورت و گردنش رو تند تند بوسیدم و گفتم:
غلط کردم عشقم...خب خیلی گردنت خوشمزه هست...اصلا رد مالکیتم روش نباشه نمیتونم...

سرش رو برگردوند سمتم و گفت:
اینکه دردم میاد برات مهم نیست؟!

لبام رو عین لباش آویزون کردم و گفتم:
دورت بگردم اینقدر لوس نباش دیگه...باید ذوق کنی ردی از عشقم بهت روی بدنت بمونه...هوم؟!

لبخند محوی روی لباش نشست که روی گردنش رو بوسیدم که آرنجش رو زد به بدنم و با حرص گفت:
پویاااا!

💫Drown your gaze👁Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt