💫64👁

425 54 12
                                    


☀حسین☀

توی پارک قرار گذاشتیم.
حدودا یه ربعی طول کشید برسه و ماشینش کنار نیمکتی از پارک که رو به خیابون بود بایسته.

وقتی از ماشین پیاده شده بهش امون ندادم و از یقه اش گرفتم و کوبیدمش به در ماشین که شوکه و ترسیده نگاهم کرد.
با حرص و بغضی که توی گلوم بود لب زدم:
چرا؟!چرا وقتی گفتم نمیخوام گوش نکردی؟!چرا وقتی گفتم به کمک کسی نیاز ندارم کور و کر نشدی؟!میخواستی کوچیکم کنی؟!میخواستی بگی خیلی مردی؟!

انگار فهمید موضوع از چه قراره که سر پایین انداخت و با اخمی سکوت کرد.
سکوتش حرصیم کرد و یقه اش رو با هول دادنی ول کردم و گفتم:
اصلا برای چی اومدی سمتم؟!من و تو که زمین تا آسمون فرق داشت دنیامون...هدفت چی بود که اینقدر یهویی باهام صمیمی شدی طوری که حتی طلبه به اون بزرگی رو هم دادی...هان عرفان؟!حرف بزن چرا خفه خون گرفتی؟!

یه آن چنان غرشی کرد که قلبم وایساد!
با حرص و خشم لب زد:
میپرسی چرااا؟!میپرسی چرا اینکار ها رو کردمممم؟!

مشتی به سمت چپ قفسه ی سینه اش زد و با چشای لبالب پر گفت:
چون اینجام اسیره...چون دوستت دارم لعنتی...چون برای یه لحظه با تو بودن حاضرم هر کاری بکنم و دیدی که کردم...

حرف هایی که میشنیدم رو نمیتونستم باور کنم!
باورشون سخت بود و حسابی توی شوک بودم!
یه گام بهم نزدیک شد و انگشتش رو روی قلبم فشرد و قطره اشکی از چشمش چکید و گفت:
ایجاد نتپیده تا ببینی چه دردی میکشم وقتی یه روز نبینمت!

بهم نزدیک تر شد و یه سانتی صورتم وایساد و لب زد:
اگه یگم همه این کار ها رو بخاطر عشقم به تو کردم باور میکنی؟!

مغزم داشت سوت میکشید.
تنها ریکشنی که تونستم توی اون موقعیت انجام بدم کوبیدن یه سیلی توی دهنش بود و با خشم غریدم:
خفه شو...خفه شو عرفان...مگه من رو نشناختی؟!من به عشق با همجنسم راضی میشم؟!پس بگو خدا و دین و ایمانم بره به جهنم دیگه...اصلا میفهمی چی میگی؟!مادرم اگه بویی از این ماجرا ببره قطعا سکته میکنه!گمشو...برو پی کارت و دیگه نمیخوام دور و برم ببینمت...تا آخر سال هم پولت رو میدم...شده قرض میکنم و کلیه هام رو میفروشم اما پولت رو میدم!

بعد حرفم یه لحظه هم صبر نکردم و از اونجا دور شدم!

💫Drown your gaze👁Where stories live. Discover now