💫104👁

406 46 0
                                    

🌈راوی🌈

مهران اخمی کرد و به درشتی هیکلش اشاره کرد و گفت:
یعنی واقعا این هیکل رو کم میبینی؟!

سزار سرخوش تر از همیشه خندید و گفت:
خب مگه پیشی توپول نداریم؟!از اون سلطنتی های با اصل و نسب و پر از گوشت و عضله؟!

خندید به تعریف نامحسوسش و نزدیک لباش لب زد:
بلندشو اصلا ببینیم کی قوی تره...

حدس اینکه این پسر دنبال قدرت نمایی باشه برای سزار سخت نبود.
نفسی عمیق کشید و گفت:
خیله خب...

هر کدوم دو طرف تخت روی زانو هاشون نشستن.
سزار کنار این پسر حس یه جوون بیست ساله رو داشت که میتونست هر کاری رو با شوق انجام بده!
آرنج هاش رو با فاصله ی معینی روی تشک گذاشتن و مهران با غرور گفت:
حالا میبینیم کی زورش بیشتره!

پوزخندی زد.
نمیدونست با این حرکاتش بیشتر از قبل داره دل سزار رو میبره!

وقتی استارت رقابت زده شد.
مهران نهایت زورش رو زد.
اما سزار تنها دستش رو ثابت نگه داشته و کاری نمیکرد.
مهران متعجب از تکان نخوردن دست سزار نگاهی بهش کرد و گفت:
واقعا باورم کنم که یه آدمی؟!

سزار به قهقه افتاد و گفت:
حرف نزن فقط تلاشت رو بکن...قراره بعد بردت حرف حرف تو باشه پیشی کوچولوم!

مهران اخمی میون لبخندش روی پیشونیش نشست که سزار توی دلش قربون صدقه اش رفت و مهران دوباره و دوباره و این بار دو دستی تلاش کرد و باز هم نتونست دست سزار رو تکون بده!

نا امید و خسته و شاید با کمی بغض عین پسر کوچولویی که توی بازی با دوستش باخته بهش چشم دوخت که سزار بلند شد و سرش رو جلو کشید و روی پیشونیش رو بوسید و گفت:
شاید یه ببر قوی و جوون به نظر بیای اما هیچ چیزی سر سخت تر از یه شیر پیر و زخم خورده نیست که تموم پیچ و خم های دنیا رو تا ته خطش رفته و با کار و تلاش به اینجای زندگی رسیده...اون بدنی که ازش حرف میزنی با کار بدست اومده یا با بالا بردن دنبل؟!هوم؟!

مهران لبخند تلخی زد و گفت:
همیشه توی زندگیم از آدم های سختکوش خوشم میومد...انگاری خیلی سختی کشیدی که اینقدر مطمئن کاری رو انجام میدی و از تجربه ات حرف میزنی!

سری تکون داد و گفت:
خیلی جوون بودم...هی...

💫Drown your gaze👁Where stories live. Discover now