🍫مهران🍫
بعد از کلی کلکل و بوسه و آغوش وقتی وارد حموم شدیم از حرفی که زدم و کاملا بی ریا بود عصبی شد و چسبوندم به دیوار.
ترسیده به چشای دلخورش چشم دوختم که لب زد:
اون زری که زدی برای یه حیوون خیابونیه نه ببر سطنتی سزار!میدونستم اشتباه از من بوده پس از مچ دستش گرفتم و وقتی دستش رو بهم سپرد سمت لبام بردم و بوسیدم و معصومانه نگاهش کردم و آروم لب زد:
ببخشید عزیزم!یه آن آروم شد و بغلم کرد و روی موهام رو نوازش کرد و گفت:
دیگه حرف از چیزی که توش همه و هر کسی میتونه تو رو داشته باشه جلوی من نیار...وقتی برای سزاری یعنی برای سزاری!لبخندی به حس مالکیت شیرینش زدم و روی شونه اش رو بوسیدم و لب زدم:
چشم...من فقط و فقط برای این آقا بداخلاقه و بدجنسه ام!خندید و دستش رو پشتم برد و کمرم رو نوازش کردم و گفت:
اینقدر خاطرت رو میخوام که حتی اگه ازم بد بگی به گوشم نمیرسه!دست هام دور گردنش حلقه کردم و چشام رو خمار کردم و خیره به لباش لب زدم:
میگم پیرمرد یهویی عقیمی چیزی شدی که بدون لباس جلوتم اما کاری نمیکنی؟!پوزخندی زد و همون فاصله کمی که با دیوار داشتم رو با هول کوچیکی پر کرد و چسبوندم بهش و از زیر یکی از رون هام گرفت و خمش کرد و بالا آورد و سرش رو توی گردنم فرو برد و نفس عمیقی توش کشید و گرمای بازدمش کاملا مات و مبهوتم کرد و آهی کشیدم و بوسه ای روی گوشم نشوند و زمزمه وار لب زد:
هول نبودن دلیل بر عقیم بودن نیست دلبر شیطونم!