🍫مهران🍫دستم رو روی صورتش گذاشتم و صورت ملتهبش از حرارت عشق رو نوازش کردم و گفتم:
تا من هستم نمیزارم اتفاقی بیوفته...قلب شکسته و تنهات رو خودم درمان میکنم...من...من...دوباره بغضم گرفت که سزار از گردنم گرفت و شرم رو پایین کشید و روی شینه اش گذاشت و گفت:
تو مرامم هست دور قلب مهربونت بگردم بس که قلبت مرمریه...زودی محبتت اشک میشه و میریزه رو بدن بیماری مثه من!لبخند تلخی به صدای درد دیده اش زدم و روی سینه اش رو بوسیدم که از دو طرف صورتم گرفت و مجبور شدم چونه ام رو بزارم روی سینه اش تا بتونم ببینمش و اخمو و جدی گفت:
البته بگم این بغض ها و اشک ها و محبت ها فقط و فقط برای سزاره...میدونی که چیکار میکنم اگه برای کسه دیگه ای حروم بشن؟!لبخندی به غیرتی که حالا از وجودش ذوق میکردم و دلم زیر و رو میشد زدم و روی ریشش رو بوسیدم و گفتم:
چشم...هر چی آقامون بگه!انگار خیلی کیف کرد که محکم رو پیشونیم رو بوسید و دوباره سرم رو بغل کرد و بعد مکثی زمزمه وار لب زد:
میدونی که میخوام درسته بخورمت اما اونقدری خوشگل توی بغلم لم دادی که دلم نمیاد بلندت کنم!ریز خندیدم و گفتم:
خب ما تازه شروع کردیم...خیلی وقت داریم و میتونیم...خب...تا...آخره عمر...با شک و تردید و داشتم میگفتم که انگشت روی لبام گذاشت و گفت:
شک نکن که وقتی تعهدی اینجا و توی خونه ی قلبم میبندم دیگه هیچ چیزی نمیتونه بشکندش مگر اینکه به خواب ابدی برم و روم خاک بریزن و بس!کف دستی که روی صورتم نشست رو بوسیدم که لبخندی زد.