💫75👁

428 49 0
                                    

🔅مهرداد🔅

🔙🔙🔙

همه چیز از یه مهمونی و دورهمی شروع شد!
دل دادم و عقل و هوش از سرم پرید!

با بچه ها قرار مهمونی گذاشته بودیم.
کلا دوستی ثابتی نداشتم با کسی و چون هم دانشگاهی بودیم قرار شد پایانه ترم بریزیم یه جا و جشن بگیریم.

توی خونه یکیشون که خیلی بزرگ بود همه دور هم جمع شدیم.
اولش همه با آهنگ های ساب دار بالا و پایین میپریدن و منم کم و بیش همراهیشون میکردم.
میون جمعیت گمشده بودم و با ریتم آهنگ هم گام بالا و پایین میپردیم و گاه میرقصیدیم که یهو چشمم به چشای رنگارنگی برخورد کرد!

انگار اون هم نگاهش روی من بود که با دیدن نگاهم روی خودش چشم ازم گرفت و به سمتی دویید!

نمیدونم چیشد که ردش رو زدم و دنبالش راه افتادم!
اونقدری نگاهش جذبم کرده بود که میخواستم باز هم ببینمش!

وقتی از سالن بیرون رفت منم پشت سرش دوییدم.
میون پله ها بود که از مچ دستش گرفتم و نگه داشتمش.
با ترس برگشت سمتم و سعی کرد دستش رو از دستم بیرون بکشه که نزاشتم و با لبخندی خیره به چهره ی دلرباش که دقیقا همون سلیقه و انتخابی بود که توی ذهنم همیشه تجسم میکردم لب زدم:
باید خیلی کوچیک باشی...نمیخوره بهت دانشگاهی باشی...توی این جشن همه بزرگن توی کوچولو رو چه به این پارتی ها...هوم؟!

حرصی سعی داشت دستش رو بکشه که محکم از دستش گرفتم و معصومانه گفت:
توروخدا ولم کن!

با خنده ی شیطونی خیره به چشاش لب زدم:
نوچ...ولت نمیکنم...تازه یه خوبش رو پیدا کردم...دست از سرت برنمیدارم جوجه رنگی!

با بغض لب زد:
تو مستی...من ازت میترسم...ولم کن...

دستش رو محکم کشید و سیلی به گوشم زد که سرم به سمتی پرت شد و با هر سرعتی که داشت ازم دور شد!

دستم رو روی صورتم گذاشتم.
پوزخندی زدم.
نگاهی به رفتنش انداختم و لب زدم:
تو برای مهرداد میشی جوجه ی چشم قشنگ!

🔙🔙🔙

💫Drown your gaze👁Where stories live. Discover now