🔅مهرداد🔅
🔙🔙🔙
همه چیز از یه مهمونی و دورهمی شروع شد!
دل دادم و عقل و هوش از سرم پرید!با بچه ها قرار مهمونی گذاشته بودیم.
کلا دوستی ثابتی نداشتم با کسی و چون هم دانشگاهی بودیم قرار شد پایانه ترم بریزیم یه جا و جشن بگیریم.توی خونه یکیشون که خیلی بزرگ بود همه دور هم جمع شدیم.
اولش همه با آهنگ های ساب دار بالا و پایین میپریدن و منم کم و بیش همراهیشون میکردم.
میون جمعیت گمشده بودم و با ریتم آهنگ هم گام بالا و پایین میپردیم و گاه میرقصیدیم که یهو چشمم به چشای رنگارنگی برخورد کرد!انگار اون هم نگاهش روی من بود که با دیدن نگاهم روی خودش چشم ازم گرفت و به سمتی دویید!
نمیدونم چیشد که ردش رو زدم و دنبالش راه افتادم!
اونقدری نگاهش جذبم کرده بود که میخواستم باز هم ببینمش!وقتی از سالن بیرون رفت منم پشت سرش دوییدم.
میون پله ها بود که از مچ دستش گرفتم و نگه داشتمش.
با ترس برگشت سمتم و سعی کرد دستش رو از دستم بیرون بکشه که نزاشتم و با لبخندی خیره به چهره ی دلرباش که دقیقا همون سلیقه و انتخابی بود که توی ذهنم همیشه تجسم میکردم لب زدم:
باید خیلی کوچیک باشی...نمیخوره بهت دانشگاهی باشی...توی این جشن همه بزرگن توی کوچولو رو چه به این پارتی ها...هوم؟!حرصی سعی داشت دستش رو بکشه که محکم از دستش گرفتم و معصومانه گفت:
توروخدا ولم کن!با خنده ی شیطونی خیره به چشاش لب زدم:
نوچ...ولت نمیکنم...تازه یه خوبش رو پیدا کردم...دست از سرت برنمیدارم جوجه رنگی!با بغض لب زد:
تو مستی...من ازت میترسم...ولم کن...دستش رو محکم کشید و سیلی به گوشم زد که سرم به سمتی پرت شد و با هر سرعتی که داشت ازم دور شد!
دستم رو روی صورتم گذاشتم.
پوزخندی زدم.
نگاهی به رفتنش انداختم و لب زدم:
تو برای مهرداد میشی جوجه ی چشم قشنگ!🔙🔙🔙
![](https://img.wattpad.com/cover/291681329-288-k980422.jpg)