💫50👁

469 54 2
                                    


🔱سزار🔱

شاید حقم بود این سیلی و ضربه دست!
اما برای سزار مغروری که از اول زندگیش تا حالا تک و تنها برای خواسته هاش جنگیده و سختی کشیده تا به یه جای خواب وماشین برسه این تحقیر شدن قابل هضم و گذشت نبود!
درسته حالا توی خونه ی پدریم بودم اما با کار و بارم اونقدری داشتم کهبدون این خونه هم سر پناهی درجه یک برای خودم بسازم.

دست سمت صورتی که از ضربه دستش گزگز میکرد بردم.
انتظار داشتن چنین ضربه دستی رو ازش داشتم چون واقعا بدنش ورزیده بود اما موقع دفاع کردن کردن از خودش خیلی بی دفاع و ترسو جلوه میکرد و معلوم بود تا به حال با کسی درگیری و دعوای جدی نداشته!

دستی روی رد سیلی اش کشیدم و پوزخندی زدم و نگاه پر از خشم و به خون نشسته ام رو بهش دادم.

ترسیده خواست یه گام عقب برداره که هوشیار از دستش گرفتم و به سمت اتاقی که کمتر مواقعی ازش استفاده میکردم و برای روابط قبلیم بود بردمش.
گه گاهی بخاطر خالی شدن و فروکش کردن خشم و درد درون سینه دست به تعلیم و شکنجه و درد دادن به اسلیوی میکردم!

چند ماهی میشد که سراغ چنین افرادی نرفتم.
خب اونا راضی بودن از دردی که بهشون میدادم اما من خوشم نمیومد از چنین شخصیتی و تنها مجبور به تحمل شنیدن صدای ناله های از روی لذتشون بودم تا درد توی سینه ام رو خالی کنم!
اون موقع ها هیچ کسی نبود که اونجوری که میخواستم باشه!
اما حالا چیزی رو داشتم توی این پسر میدیدم که میخواستم برای همیشه نگه دارمش!

سمت دیوار بردمش و محکم کوبیدمش به دیوار و از پشت بهش چسبیدم.
بدنش لرزید اما تقلا کرد تا دست هایی که از پشت روی کمرش قفل و اسیر کرده بودم رو آزاد کنه.
عجیب این پوزیشن به مزاجم خوش اومده بود.
حتی بی اختیار دست زیر پیرهنش بردم.
روی شکمش عضله هایی داشت و وقتی به برجستگی سینه هاش رسیدم تقلاهاش اوج گرفت و لب زد:
ولم کن عوضی هوس باز...به خدا که اگه بهم دست بزنی میکشمت...

💫Drown your gaze👁Where stories live. Discover now