💫88👁

406 52 2
                                    

🎵رادمهر🎵

وقتی توی ماشین نشستیم تا به سمت رستورانی بریم مدام نگاه های زیرکانه اش رو روی خودم حس میکردم.

میدونستم نگرانه و از سر و ریخت بهم ریخته و صورت زخمی و کبودم شرمنده هست اما من اهمیتی به اوضاعم نمیدادم و فقط مهم برای من در کنار اون بودنه!

وقتی به رستورانی که آدرسش رو داد رسیدم ماشین رو توی پارکینگش پارک کردم و خواستم پیاده بشم از بازوم گرفت و نزاشت.
سوالی نگاهش کردم که گفت:
صبر کنین زخم های صورتتون رو پانسمان کنم...

لبخندی زدم و گفتم:
اوه داشت یادم میرفت یه پرستار کوچولو همراهمه...میخواستم موقع برگشت برم یه بهداری چیزی...

لبخندی با خجالت زد که دلم رو بیشتر برد و صورتم رو نزدیک صورتش بردم و لب زدم:
تو ماشینت جعبه ی کمک های اولیه داری دیگه؟!

سری تکون داد و مضطرب از ماشین پیاده شد که آروم خندیدم.
سریع رفت صندوق عقب و جعبه رو آورد.
بینمون گذاشتش و درش رو باز کرد.

خیلی سریع پنبه ای رو به الکل آغشته کرد و سمت صورتم آورد.
گوشه ی لبم و گوشه ی بینی ام و کنار ابروم رو ضدعفونی کرد و تیکه های چسب کوچیکی رو برید و یکیش رو گوشه ی لبم زد و اون یکی رو کنار ابروم و کمپرس ژله ای یخ زده رو داد دستم و گفت:
لطفا روی گونه ی چپتون نگهدارین!

تایید کردم که گفت:
بدن درد هم دارین؟!

لبخندی زدم و گفتم:
نه خوبم نگران نباش نرس عزیز!

آروم خندید و در جعبه رو بست و گذاشتش روی صندلی عقب و گفت:
حالا بریم ناهار بخوریم!

تایید کردم و پیاده شدیم.

توی رستوران غرق افکارم بودم.
فکر اینکه چشاش برای کسه دیگه ای جز من بخنده دیوونه ام میکرد.
نمیخواستم از حالا به بعد جز من با کسه دیگه ای در ارتباط باشه!

💫Drown your gaze👁Donde viven las historias. Descúbrelo ahora