💫174👁

307 27 0
                                    


🔥عرفان🔥

از گردنم گرفت و نزدیک صورتم حرصی لب زد:
میدونستی خیلی بی ادبی؟!

خندیدم و لب زدم:
جووون فوش هات چقدر مامانین عشقم...

مشتی توی شکمم زد که از درد خم شدم و خندیدم و دوباره از یقه ام گرفت و راستم کرد و گفت:
دفترم رو دادم دستت که جواب تمارین رو بنویسی از روش بعد تو این کصافت کاری ها رو میکشی توش؟!

لبام رو گاز گرفتم و گفت:
عه...عشقم...دو فردا دیگه قراره اینجا یا تو اتاق من و یا حتی تو حموم و یا توی ماشین...

از فکم گرفت و گفت:
بریم رو کار...هان؟!

لبخندی دندون نما زدم و گفتم:
آفرین عزیزدلم...

فکم رو فشرد و حرصی لبخندی متقابل بهم زد و گفت:
عزیزم...یه رو کار رفتنی نشونت بدم...اون سرش ناپیدا!

اخمی نمایشی کردم و گفتم:
بده بهت به شرح تصویر نشون دادم حسینم؟!والا هر کسی برای عشقش از این کارها نمیکنه ها!

چشم غره ای بهم رفت که لبخندی با عشق به لبخند نگاهش زدم.
خیلی خوشگل این کار رو میکرد و قشنگ دلی که بهش سپرده بودم رو میون انگشت هاش میفشرد!

یهو دست روی قلبم گذاشتم و نالیدم.
نگران نگاهم کرد و دست روی شونه ام گذاشت و گفت:
عرفان...خوبی؟!

💫Drown your gaze👁Where stories live. Discover now