💫144👁

275 26 2
                                    

🌈راوی🌈

میون حرفش ماژیکی برداشت و کلمه ای روی تخت نوشت.
تا کنار رفت و چشم همه به کلمه ی روی تخته افتاد نصف بچها رنگشون پرید!

اون واقعا کلمه ی "همجنس پسند" بود؟!
نگاه ها از شاهان به پویا و پویا به پارسا و عرفان به حسین چرخید و بین خودشون و دل هاشون تنشی پیدا شد!

واقعا نمیخواستن یسری اراجیف راجب اینکه این موضوع گناهه و اشتباهه و کثیفه و...بشنون.

شاهان چشم بست تا کمی آرامش به وجودش تزریق کنه و هر چند باید به خونه میرفت تا آغوش آیدن آرومش کنه!

مرد با نشستن روی صندلی شنوای نظر تک به تکشون شد.
حسین دست بلند کرد که مرد با لبخندی رو بهش گفت:
بگو پسرم!

همه بهش چشم دوختن که حسین با آرامش لب زد:
میشه بپرسم چی باعث شد که چنین موضوعی رو انتخاب کنین؟!

معلم سر تکون داد و گفت:
این موضوعی هست که برای نوجوان و جوان هایی مثه شما مطرحه و لازمه که بدونین...توی سنی هستین که هر چیزی ممکنه توی شخصیتتون پدیدار بشه!

حسین تنها تشکری کرد و نشست.
شاهان دست بلند کرد و گفت:
آقا اگه یکی بخواد این موضوع رو تایید کنه چی؟!خوده شما برخوردتون با این موضوع چیه؟!

مرد اخم کمرنگی روی پیشونیش نشست و گفت:
قطعا به لحاظ شرعی توی این کشوری که هستیم چنین چیزی مورد قبول نیست و حتی قرآن هم گفته که همجنس بازی حرام و جز گناهان کبیره هست!

شاهان عصبی شد اما خونسرد لب زد:
خودتون دارین میگین...همجنس بازی...پس همجنسگرایی حکمش چیه؟!

مرد پوزخندی زد و عینکش رو درآورد و گفت:
پسر خوب اینکه روشن فکر باشی هم حدی داره...

پویا حرصی بلند شد و گفت:
روشن فکری وجود نداره...چیزی که حق باشه و منطق بارش باشه رو هر انسانی قبول میکنه...مگر اینکه انسان نباشه!

حرفش به قدری یهویی و محکم بود که نصف کلاس براش دست زدن.

معلم هم تکخنده ای زد و مشکوک بهشون چشم دوخت!

💫Drown your gaze👁Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ