🎶مهیار🎶🔙🔙🔙
به اتاقش که رسیدیم روی صورت شاهان رو بوسیدم و دم گوشش گفتم:
آروم در بزن بگو بابایی میزاری بیام داخل؟!لبخندی کودکانه زد و مشت کوچولوش رو به در کوبید و گفت:
بابایی جونم شاهانی میخواد بیاد تو...لباس پوشیدی...با شوک و خنده نگاهش کردم و گفتم:
پدرسوخته رو نگاه از منم واردتره!خندید که مهرداد اومد و در رو باز کرد و با دیدنمون لبخندی زد و گفت:
نیازی به در زدن نبود وقتی دارایی های با ارزشم شماهایین!شاهان رو از بغلم گرفت و روی صورتش رو بوسید و دست روی کمرم گذاشت و نوازش کرد و گفت:
کار که زیاد نکردی چشم طلاییم؟!نگاهی به شاهان که از بغل مهرداد پریدهبود پایین و سمت اسباب بازی های روی تخت رفته بود کردم و به مهرداد نزدیک تر شدم و نگران گفتم:
چشات سرخ شدن عزیزم...یکم مراعات خودت رو بکن!دستم رو سمت چشای پوف کرده اش بردم که دستم رو گرفت و آروم روش رو بوسید و با لبخند تلخی گفت:
من خوبم مهیارم...فرشته ی چشم طلاییم و این شازده کوچولو که کنارمین حالم خوبه!لبخند تلخی زدم و به شاهانی که روی تخت به روی شکم خوابش برده بود چشم دوختم و با خنده گفتم:
ای وای این شیطونک کی خوابید؟!مهرداد لبخندی زد و رفت سمتش و روی شرش رو نوازش کرد و پتو رو روش کشید و گفت:
همیشه همینجوریه یهو باتری خالی میکنه و هر جایی که باشه میخوابه!نگاهش به سمتم برگشت و لبخند متفاوت و معنادارش رو بهم زد و چشمکی زد و دستش رو سمتم دراز کرد و گفت:
بیا اینجا ببینم!لبخندی با ناز زدم و سمتش رفتم که نشوندم روی رون هاش و عمیق روی سینه ام رو بوسید و گفت:
اوممم...اگه نبودی قطعا نبودم!🔙🔙🔙