💫71👁

448 54 0
                                    

🐺شاهان🐺

وقتی به گریه افتاد شوکه بهش نزدیک شدم و ناباور از دو طرف صورتش گرفتم و پشت هم گفتم:
غلط کردم...اصلا همونطور که گفتی من بچه ام دیگه...خریت کردم...جونه شاهان گریه نکن...

معصومانه سرش رو روی شونه ام گذاشت و لب زد:
شاهان؟!

روی مو هاش رو نوازش کردم و جانمی زمزمه کردم که لب زد:
چطور وقتی اینقدر لوسی و نازکش میخوای خودت رو شکل قهرمان ها جا میزنی؟!

خندیدم که روی شونه ام رو بوسید و سرش رو بالا آورد و نگاهی به صورتم کرد و گفت:
خیلی دوستت دارم...خیلی وقته دارم به این فکر میکنم که من و تو...

لبخندی با عشق زد و گفت:
برای همیم تا ازدواج کنیم و حتی پدر بشیم...

از ذوق لبخندی روی لبام نشست که یهو اخمی کرد و سیلی به صورتم زد که صورتم جمع شد و با حرص گفت:
پررو چه میخنده...

از مو هام گرفت و کشید که آخی گفتم و همونجوری کهمو هام بین انگشت هاش بود به سمت اتاق کشوندم و گفت:
حالا ببین باهات چیکار میکنم پسره ی سرتق...برای من فاز دیس لاو برمیداری و آیدن رو نگران خودت میکنی اونم از صبح که پامون رو گذاشتیم تو مدرسه تا حالا!

پرتم کرد روی تخت و روی بدنم خیمه زد و نزدیک صورتم لب زد:
آقامون دلش میخواد هر روز بهشون بگم که چقدر دوسشون دارم و یا نشونشون بدم؟!

با کمال پررویی و با خنده سر تکون دادم که از فکم گرفت و مماس با لبم گفت:
آهان بگم و نشون بدم و بعد برام پشت نزاری دیگه...آخه تو جنبه اش رو نداری بچه...

از حرفش به قهقه افتادم.
حق هم داشت واقعا من با کوچیک ترین نگاهش مست میشدم چه برسه بخواد جلوم ناز و ادا هم بیاد!

با خنده لب زدم:
درک کن دیگه عشقم...بالاخره توی اوج بلوغم و یه تیکه ی همه چیز تموم گیرم اومده و خب وقتی میبینمش اونجام نبض میزنه تا...

میون حرفم شروع کرد به زدنم که با خنده دست هام رو جلوی صورتم گرفتم.

بالاخره وقتی خسته شد و خواست از روم بلند بشه از دستش گرفتم و قبل اینکه بتونه کاری کنه روش خیمه زدم و لبام رو روی لباش کوبیدم.

وقتی دل از لباش کندم لبخندی به صورت عین ماهش زدم و لب زدم:
میدونی چه زمانی غرق نگاهت شدم؟!وقتی که عین ماهی میون دریای بی آب اینور و اونور میپردم و چشمم به چشات افتاد!

خنده ی دلبرانه ای زد و تک بوسه ای روی لبام نشوند و گفت:
چرا وقتی ازم عشق میخوای دیوونگی میکنی...کافیه خواسته ات رو بهم نشون بدی و یا باهام حرف بزنی شاهانم!

سرم رو روی سینه اش گذاشتم و لبام رو آویزون کردم و گفتم:
خب تو اصلا بهم محل نمیدادی!

انگشت هاش رو توی مو هام فرو برد و نوازشی با محبت کرد و لب زد:
خودت که میدیدی درگیر مدرسه بودم و خب فکر نمیکردم اینقدر به دل بگیری!

نوازش دستش که به روی لبام رسید از دستش گرفتم و عمیق روی انگشت هاش رو بوسیدم و لب زدم:
حالا دیگه میدونی اولویتت توی هر کاری باید شوهرت باشه!

خندید و روی سرم رو بوسید و سرش رو جلو آورد و خیره به چشام لب زد:
چشم شوهر حسودم!

خندیدم که خندید و نگاهش به طرفی از صورتم رفت و انگشت هاش رو نوازش وار روش کشید و لب زد:
دستم بشکنه انگار خیلی محکم زدم که جاش مونده...

اخمی کردم و بلند شدم و روی پیشونیش رو بوسیدم و لب زدم:
اصلا حقم بود...به تو چه که میگی دستی که صاحبش منم بشکنه؟!

با ناز خندید و بغلم کرد که محکم توی بغلم فشردمش و نفسی عمیق با آرامش کشیدم.

💫Drown your gaze👁Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang