💫182👁

214 17 0
                                    

🔅مهرداد🔅

🔙🔙🔙

خواستم کتش رو دربیارم که آروم خندید و به بازوم چنگ زد و گفت:
مهرداد...نه...

لبخندی شیطون زدم و کتش رو یهو درآوردم که جیغ خفه ای کشید و از شونه ام گرفت و گفت:
وای...مهرداد...شاهان اینجاست...

لبخندی با عشق به حجب و حیای همیشگیش زدم و روی گردنش رو بوسیدم و گفتم:
نمیخوام کاری کنم عزیزم...فقط میخوام وقتی توی بغلمی راحت باشی...با کت تنگی که پوشیدی هم گرمت میشه و هم اذیت میشی...

میون حرفش یهو اخمی کرد و گفت:
اصلا من چرا دارم دلیل منطقی برات میارم؟!این کت تنگ رو از کجا آوردی؟!برای چی از مرزهایی که برات تعیین کردم میگذری؟!اون پایین کلی مرد هست که به نگاه هیچ کدومشون اعتباری نیست!

دست هاش رو دور گردنم حلقه کرد و با نگاه های معصومانه اش لب زد:
میدونی که تنها نگاهم روی چشای توعه...من نمیتونم صبح و شبم رو کنار کسی غیر تو بگذرونم!

لبخندی روی قلب عاشقم نشست اما از موضع خودم پایین نیومدم و از فکش گرفتم و نزدیک لباش لب زدم:
اگه مهیاری باید مهردادت رو خوب بشناسی...من وقتی غیرتی میشم منطق حالیم نیست!

اخم کیوتی با لبخندی دلبرانه کرد و گفت:
خیله خب جریمه ات چیه آقایی جذاب و غیرتیم؟!

با خنده ی تو گلویی روی لباش رو بوسیدم و گفتم:
تا آخرشب پایین نیا...توی اتاق پیش شاهان میمونی...نمیخوام نگاه کسی روی داراییم باشه!

آهی کشید اما نگاهش پر از ذوق برای حس کردن این حس مالکیته بود!

🔙🔙🔙

💫Drown your gaze👁Where stories live. Discover now