💫154👁

319 38 6
                                    

☀حسین☀

توی مسیر خونه بودیم.
عرفان عصبی توی فکر بود و حرف نمیزد.
از کار شاهان خوشم اومده بود واقعا و منم بودم قطعا همینکار رو میکردم!

به بازوی عرفان تنه ای زدم که برگشت و نگاهم کرد و لبخندش جایگزین اخمش شد و گفت:
جانم؟!

لبخندی زدم و گفتم:
اوم...منم بودم همینکار رو میکردم!

عرفان سوالی نگاهم کرد که به چشام تابی دادم و گفتم:
کار شاهان رو میگم!

آهانی گفت و یهو با ذوق از بازوم گرفت و بهم چسبید و گفت:
جونه من؟؛

خندیدم و چشم غره ای رفتم و گفتم:
معلومه...یارو خیال کرده بزارم کسی که نزدیک ترینه بهم و دوستش دارم رو بزنه اونم جلوی خودم!

تلخ خندید و گفت:
خوش به حال عشقت پس!

ضربه ای به سرش زدم و گفتم:
خری دیگه!

دست روی سرش گذاشت و مالید و با خنده متعجب نگاهم کرد که نزدیک صورتش لب زدم:
یکم هوشت رو به کار بندازی میفهمی منظورم با کی بود!

کمی فکر کرد و یهو ناباور نگاهم کرد که پوزخندی زدم و به راه رفتن ادامه دادم و یهو صدای دوییدنش به سمتم اومد و از بازوم گرفت و گفت:
حسین بگو جونه من راست گفتی؟!

خندیدم که لب زد:
حسین جونه عرفان بگو؟!

خندیدم و گفتم:
کی گفت من گفتم...من عرفان نامی رو نگفتم...

خندید و گفت:
حسین انکار نکن گفتی!

خندیدم و دوییدم اون طرف خیابون و گفتم:
نوچ نگفتم!

با گریه ای ساختگی نق زد و دست به سینه نشست روی زمین و گفت:
گفتیییی...اصلا من قهرم!

به بچگیش خندیدم و برگشتم سمتش و گفتم:
آره گفتم...راضی شدی؟!

💫Drown your gaze👁Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang