☀حسین☀
توی مسیر خونه بودیم.
عرفان عصبی توی فکر بود و حرف نمیزد.
از کار شاهان خوشم اومده بود واقعا و منم بودم قطعا همینکار رو میکردم!به بازوی عرفان تنه ای زدم که برگشت و نگاهم کرد و لبخندش جایگزین اخمش شد و گفت:
جانم؟!لبخندی زدم و گفتم:
اوم...منم بودم همینکار رو میکردم!عرفان سوالی نگاهم کرد که به چشام تابی دادم و گفتم:
کار شاهان رو میگم!آهانی گفت و یهو با ذوق از بازوم گرفت و بهم چسبید و گفت:
جونه من؟؛خندیدم و چشم غره ای رفتم و گفتم:
معلومه...یارو خیال کرده بزارم کسی که نزدیک ترینه بهم و دوستش دارم رو بزنه اونم جلوی خودم!تلخ خندید و گفت:
خوش به حال عشقت پس!ضربه ای به سرش زدم و گفتم:
خری دیگه!دست روی سرش گذاشت و مالید و با خنده متعجب نگاهم کرد که نزدیک صورتش لب زدم:
یکم هوشت رو به کار بندازی میفهمی منظورم با کی بود!کمی فکر کرد و یهو ناباور نگاهم کرد که پوزخندی زدم و به راه رفتن ادامه دادم و یهو صدای دوییدنش به سمتم اومد و از بازوم گرفت و گفت:
حسین بگو جونه من راست گفتی؟!خندیدم که لب زد:
حسین جونه عرفان بگو؟!خندیدم و گفتم:
کی گفت من گفتم...من عرفان نامی رو نگفتم...خندید و گفت:
حسین انکار نکن گفتی!خندیدم و دوییدم اون طرف خیابون و گفتم:
نوچ نگفتم!با گریه ای ساختگی نق زد و دست به سینه نشست روی زمین و گفت:
گفتیییی...اصلا من قهرم!به بچگیش خندیدم و برگشتم سمتش و گفتم:
آره گفتم...راضی شدی؟!