💫95👁

392 48 14
                                    


🔅مهرداد🔅

🔙🔙🔙

از لبه ی تراس پایین اومدم و چند قدمیش وایسادم و گفتم:
قرار نیست با یه هیولا وصلت کنی بچه...کسی که جلوت وایساده فقط یه مرد عاشقه که کل زندگیش رو دنبال دوست داشته شدن بوده اما کسی رو پیدا نکرده و وقتی چشمش به چشات افتاده جادو شده و...

سمتش گام برداشتم که نگاه نمدارش رو بهم داد و لب زد:
بابام منو میکشه...هق...اون نمیزاره من با کسی دوست بمونم...میگه آبروش رو میبرم...هق...

یه قدمیش وایسادم و خیره به چشای بی نهایت زیباش لب زدم:
میارمت پیش خودم...کافیه فقط بخوای که هر کاری بکنم برای زندگیت...من کار میکنم تا تو خوشبخت زندگی کنی...من خیلی...

بی اختیار از دیدن چشاش و لبای ظریفش از دو طرف صورتش گرفتم و لباش رو شکار کردم!

لبام رو روی لباش حرکت دادم و عمیق بوسیدم و دقیقا همون طعمی بود که تصور میکردم یه طعم وانیلی و خاص!

بعد سیر شدن ازش پیشونیم رو به پیشونیش چسبوندم و لب زدم:
خیلی میخوامت مهیار!

فین فین کنان لب زد:
باشه...قبول میکنم...آقا مهرداد...

خندیدم و روی پیشونیش رو بوسیدم که لبخندی با خجالت زد و گفتم:
بهم بگو مهرداد...یا میتونی هر جوری که بخوای صدام کنی...

سری تکون داد و گفت:
هیولای زورگو...

خندیدم به حرفش و اخمی کردم و گفتم:
یکم زیاده روی نکردی جوجه طلایی؟!

دست به سینه وایساد و اخمی کرد و گفت:
فکر میکنم هیولای زورگوی خودخواه بهتر باشه!

لوس و لجباز بودنش رو دوست داشتم و میخواستم توی بغلم بچلونمش.
روی مو هاش رو بخش کردم و گفت:
پس منم بهت میگم جوجه ی نق نقو!

جیغ خفه ای کشید و پاهاش رو روی زمین کوبید و گفت:
فکر نکن چون جثه ات درشته بزرگتری!

🔙🔙🔙

💫Drown your gaze👁Where stories live. Discover now