💫156👁

301 34 11
                                    

☀حسین☀

به قدری گرم بوسه بودیم که به کل فراموش کردم هر عقایدی رو که توی سرم بود و مانع این عشقی که قطعا دو طرفه بود میشد!

وقتی چسبوندم به دیوار کمی به عقب هولش دادم و خیره به چشای مشتاق و عاشقش لب زدم:
میخوام یه چیزی بهت بگم...

دستم که روی سینه اش بود رو گرفت و سمت لباش برد و بوسید و گفت:
بگو عزیزه عرفان...بگو قربونت برم...

از محبتش لبخندی روی لبام نشست و لب زدم:
عرفان من توی این مدت...من...

روی صورتم رو نوازش کرد و گفت:
تو چی؟!چیزی یا کسی اذیتت میکرده؟!

با بغض سرم رو پایین انداختم و لب زدم:
دروغ گفتم بهت...

از زیر چونه ام گرفت و سرم رو بالا آورد و گفت:
لابد لازم بوده دروغ بگی...وگرنه حسین من عین برگ گل پاکه!

پیشونیم رو روی شونه ام گذاشتم که دستش روی سرم و موهام نشست و لب زدم:
من دوستت نداشتم...من عاشقت بودم عرفان...من واقعا میخواستم برای تو باشم و برای من باشی!

تکخنده ای با ذوق زد و روی سرم رو عمیق و طولانی بوسید و گفت:
حالا هم دیر نشده عزیزم...میتونیم همون دنیایی که توی ذهن هر کدوممون بوده و هست رو کنار هم و دست توی دست هم بسازیم...مگه نه؟!

سرم رو بالا آوردم که پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند و چشم بست و نفس عمیقی کشید که لب زدم:
میخوام...میخوام...

دستش رو گرفتم و میون انگشت هام فشردم و ادامه دادم:
این عشق رو روی قلبم بنویسم...میخوام ابدی باشیم!

قطره اشکی روی صورتش چکید که سریع و بی اختیار پسش زدم و با خنده ای گفت:
باورم نمیشه...اینا خواب نیست...حسینم واقعا همه چیز رو قبول کرده و حالا دارم میشنوم که کمتر از من هم عاشق نبوده!

💫Drown your gaze👁Where stories live. Discover now