💫90👁

409 51 0
                                    

🔅مهرداد🔅

🔙🔙🔙

بیخیالش نشدم.
میخواستمش.
هر جور که شده میخواستم بدستش بیارم.
از مچ دستش گرفتم و کشوندمش سمت اتاقی که معمولا برای رابطه ازش استفاده میکردن اما خب من که نمیخواستم باهاش کاری کنم.
من فقط میخواستم باهاش حرف بزنم و چیزس که توی وجودم به تازگی شکل گرفته بود رو باهاش درمیون بزارم.

بعد ورودمون در رو بستم و قفل کردم.
سمتش برگشتم که چند گام عقب رفت و با بغض و ترس لب زد:
آقا مهرداد...توروخدا من میترسم...هق...

لبخندی به معصومیتش زدم و سمتش گام برداشتم که اشک هاش چکید و عقب و عقب تر گام گذاشت و گفت:
آقا...مهرداد...هق...جونه هر کی دوست داری...هق...

اونقدری بهش نزدیک شدم که یه جایی میون دیوار و خودم بدنش رو حبس کردم.

لرزیدن بدنش کاملا مشهود بود!
رنگی به رخش نمونده بود و چشای گیرا و خوشرنگش رو بیشتر نمایان میکرد.
قلبم داشت از روی پیرهنم میزد و خواهان همه چیزش بودم!

وقتی لبام رو به لباش نزدیک کردم سرش رو به سمتی کج کرد و به پیرهنم چنگ زد و گفت:
بابام میکشتم خواهش میکنم اینکار رو نکن...

عصبی از فکش گرفتم و فشردم و خیره به لباش و چشاش گفتم:
مهیار کوچولوی من نباید تا وقتی پیشش هستم از چیزی بترسه...من هم قصد این رو ندارم بهت آسیب بزنم...مگه میشه عاشق به معشوقش ضربه بزنه؟!

به چشام زول زد و گفت:
چجوری باور کنم که دوستم داری؟!

پوزخندی به حرفش زدم و گفتم:
ازم میخوای ثابتش کنم؟!

سری تکون داد و با استرس آب دهنش رو قورت داد و گفت:
آره میخوام...

لبخندم بیشتر کش اومد و روی پیشونیش رو نامحسوس بوسیدم و سمت در تراس رفتم.
بازش کردم و وارد شدم.
سوالی و متعجب بهم چشم دوخته بود که لبه ی تراس وایسادم و گفتم:
تصمیم با خودته...یا باور میکنی که دوستت دارم و بهم یه فرصت میدی و یا...

نگاهی به چشای ترسیده اش انداختم و گفتم:
و یا از اینجا میپرم پایین و خلاص!

هیچی برای از دست دادن نداشتم و فشار های زندگیم همه چیز رو برام تلخ کرده بود و تنها با دیدن پسری توی این مهمونی هایی که فقط محض یکم شادی و رهایی میرفتم انچار نوری به زندگی تاریکم تابیده شده بود!

وقتی سکوتش رو دیدم خواستم از لبه ی تراس بالا برم و روی لبه اش وایسم که جیغی زد و گفت:
نههه...باشه هر چی تو بخوای...هق...اینکار رو بخاطر من نکن...هق...

لبخند تلخی روی لبام نشست.
اون روز تازه شروع رابطهمون بود و کاملا یه طرفه بود و مهیار واقعا خام و بچه بود و هیچی از عشق نمیدونست!

🔙🔙🔙

💫Drown your gaze👁Where stories live. Discover now