💫83👁

422 53 0
                                    

🐺شاهان🐺

وقتی وارد خونه شدم با صدای بلند و پر انرژی سلام کردم و گفتم:
من اومدم!

آیدن نبود؟!
کشتم دنبالش دور تا دور خونه که دیدم توی زیر روی تخت خوابیده پتوعه.
با ذوق و شیطنت سمتش رفتم و پریدم روی تخت که حرکتی نکرد و تنها با صدای گرفته ای لب زد:
سلام خسته نباشی عزیزم!

با نگرانی پتو رو از روش کشیدم که متوجه ی چشای سرخ شده و خیسش شدم.
از پشت محکم بغلش کردم و روی صورتش رو بوسیدم و لب زدم:
دورت بگرده شاهان...قربون اشک هات بشه شاهان...چرا گریه زندگی من؟!

عین پسر کوچولویی بدنش رو بهم چسبوند و دست هام که دور بدنش بود رو محکم بغل کرد و با لبای آویزون که به قدری خوردنی و ناز جلوه میکردن و قلب عاشقم رو به بازی میگرفتن لب زد:
فقط دلم تنگه خانوادهمه!

روی مو هاش رو بوسیدم و لب زدم:
پس من اینجا چی هستم گل پسرم؟!

خندید و سرش رو برگردوند سمتم و روی لبام رو سریع بوسید و گفت:
بهترین هدیه ی خدا به تنهایی های زندگیم!

با عشق خندیدم و روش خیمه زدم و قبل اینکه بخواد جلوم رو بگیره به لبام و گردنش حمله کردم.

با همین بوسه های چند لحظه ای بدنم داغ شد و از زیر رون هاش گرفتم که با خنده به بازو هام چنگ زد و گفت:
شده یه بار لمسم کنی و نخوای؟!

با چشای خمار روی ساق پاش رو بوسیدم و به باسنش چنگی زدم و لب زدم:
مگه هر مهالی ممکن میشه؟!پس منم مهاله بتونم خودم رو در مقابلت کنترل کنم عشقم!

💫Drown your gaze👁Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang