🌈راوی🌈
سر زنگ شیمی بودن.
حسابی خسته کننده شده بود.
این خستگی روی تنفری که از این درس داشت هم تاثیر گذاشته بود و دلش میخواست بالا بیاره!
به پارسا که طبیعتا همیشه بغل دستیش بود و نمیزاشت پیش کسی جز خودش بشینه نگاهی کرد.
با دقت داشت به درس گوش میداد و نکات رو یادداشت برداری میکرد.
حرصی شد از بی توجهی که بهش میکرد.
هیچ چیز نباید باعث میشد پارسا به اون توجه نکنه حتی همین کتاب های مدرسه و درس و استاد و...!نوک مداد رو گرفت توی پهلوش فرو برد که پارسا صورتش از درد جمع شد و زد روی دستش و آروم لب زد:
مگه مریضی؟!پویا با اخمی لب زد:
چرا همش داری درس گوش میدی؟!پارسا خنده اش گرفت به حسودی بارزش و گفت:
خب هفته ی دیگه امتحانه و دوست ندارم کم بشم!پویا اما جواب قانع کننده ای نگرفت و با شیطنت خودکارش رو ازش گرفت.
پارسا کفری نگاهش کرد و گفت:
بدش به من پویا!پویا خودکار رو پشت گوشش گذاشت و گفت:
نوچ نمیدم!پارسا حرصی آهی کشید و ناچار با مداد شروع به نوشتن نکته های روی تخته کرد.
پویا از اینکارش حرصی تر شد و با لبخندی پر از شیطنت دستش رو سمت رون های ظریفش برد.
پارسا بعد از اینکه رونش توسط دست های داغ پویا چنگ انداخته شد لرزید.
پاهاش رو جمع کرد و گفت:
نکن دیوونه...الآن استاد میفهمه...وقتی دست هاش بین پاهاش نشست با چشای درشت به پویا خیره شد.
چنگی که انداخت کافی بود تا بدن بی جنبه ی پارسا واکنش نشون بده.
راحت شق کرده بود!
پارسا با این شرایط باز هم تقلا کرد اما پویا دست برنداشت.
فقط خدا رو شکر میکرد میز آخر نشسته بودن و کسی بهشون دیدی نداشت!وقتی دکمه و زیپ شلوارش رو باز کرد با دستش چنگ زد اما فایده ای نداشت.
در برابر پویا قدرتی نداشت و نمیتونست کنترلش کنه.
نه میتونست دادی بزنه و نه میتونست لبای به هم چفت شده اش رو باز کنه!
به لبه ی میز چنگ زد و آروم لب زد:
میکشمت پویا!حرکت و نوازش های دست پویا بیشتر شد.
پارسا بدنش داغ کرده بود و خمار بود!
مشتش رو جلوی لبش گرفت و آه خفه ای کشید.
پویا هیستریک خندید و دم گوشش لب زد:
خوش میگذره عزیزم؟!پارسا با خشم چنگی از بازوش گرفت و گفت:
میکشمت...آههه...آه لطیف و آرومی از میون لباش خارج شد و همراه شد با صدای زنگ تفریح!
پویا همین لحظه بود که توی اوج خماری رهاش کرد.
مچ دستش رو گرفت و کشوندش بیرون از کلاس.
اونقدر خمار بود و چشاش دودو میزد که نفهمید کی به سرویس بهداشتی مدرسه رسیدن و وارد اتاقک یکی از سرویس شدن و لباش توسط پویا شکار شد!از دست های پویا گرفت و روی عضو بیدار شده اش گذاشت.
پویا خندید از این امر دستوری پسر کوچولوش و از لبای بالاش گازی گرفت و خیره به چشای شبرنگ و خمارش لب زد:
میخوای خلاصت کنم بیبی موشه؟!پارسا با معصومیت سری تکون داد که لبخندی با عشق زد و روی نوک بینی اش رو بوسید و تو یه حرکت به پشت برگردوندش و شلوار رو پایین کشید.
دستش نوازش وار روی باسنش کوچولو اما برجسته و سفیدش حرکت کرد.
انگشت وسطش رو سمت دهن پارسا برد و فشاری به لباش آورد و وقتی لباش رو از هم فاصله داد واردش کرد و بعد از اینکه مکید و خیسش کرد سمت باسنش برد و با دستش کوپولاش رو از هم فاصله داد و انگشتش رو روی ورودی تنگش مالید و پسرک نالید.
با فشاری تا نصفه واردش کرد که صورتش به شدت جمع شد و با دست دیگت اش دهنش رو نگه داشت و انگشتش رو تا ته واردش کرد!آهی بلند کشید که میون دستش خفه شد.
اونقدر توش تلمبه زد که بدون لمس عضوش کام شد!