🔥عرفان🔥
از سوال حسین درباره اینکه چرا این موضوع مسخره نوشته شده روی تخته خوشم اومد و خودمم همین سوال رو داشتم و خب یه جورایی حس میکردم حسین هم زیاد خوشش نیومده و از این حس و گرایش بدش هم نمیاد!
وقتی شاهان رو بیرون کرد تعجبی نکردم و حتی میخواستم منم بیرون میرفتم اما طولی نکشید که آیدن براس حرف زدن باهاش اومد و چند دقیقه ای بیرون کلاش حرف، دن و یهو شاهان برای دفاع از عشقش اومد و سیلی که این وسط زده شد همه رو توی شوکی عمیق فرو برد!
قصد و هدف سیلی قطعا شاهان بود اما آیدن جلوش وایساد و همه با دیدن این صحنه که یکی از بهترین دبیرهامون که میشد لقب فرشته ی بدون بال رو بهش داد باز هم یکی از بهترین هاش رو نشونمون داد و جلوی سیلی خوردن یه شاگرد ایستاد قلبمون شکست!
دست شاهان رو گرفت و خواست بره که میدونستم مهاله شاهان بیخیال بشه و همین هم شد!
دست آیدن رو به شدت پس زد و برگشت سمت آقای سیار و بی توجه به ادب و احترام مشتی توی صورتش کوبید و تا بقیه به خودشون بیان یه دعوای اساسی شکل گرفت که آقای سیار بیشتر کتک میخورد تا کتک بزنه!
آخر سر این آقای سپهری بود که جداشون کرد و با فریادی رو به هر دوشون گفت:
دارین چه غلطی میکنین؟!شاهان برو تو حیاط زود!با نگاه بدی به آقای سیار پشت شاهانی که سمت حیاط رفت دویید.
آیدن اشک میریخت و انگار رفته بود توی شوک!
پدر شاهان هم عقب وایساده بود انگار به پسرش افتخار میکرد!
آیدن سمت حسین اومد و گفت:
بچه ها رو ببر داخل کلاس پسر خوب!حسین از بازوی آیدن گرفت و نگران گفت:
آقا حالتون خوبه؟!