💫135👁

332 30 2
                                    

🎵رادمهر🎵

وقتی دیدم خیلی داره مقاومت میکنه حسی که میدونستم توی وجود هر دومونه رو به تصویر کشیدم و بهش عمل کردم!
از پشت گردنش گرفتم و کشیدمش سمت خودم و لباش رو شکار کردم!

نه تقلا میکرد و نه نفس میکشید!
توی شوک بود و واقعا نگرانش شده بودم اما به قدری طعم لباش شیرین بود که نمیتونستم درست و حسابی نچشیده رهاش کنم!

وقتی عقب کشیدم تازه متوجه ی اشک هاش شدم.
به چشام خیره بود که اشک هاش رو با نوازش انگشت هام روی پوست حساسش پس زدم و گفتم:
حالا دلیل صمیمی شدنم رو فهمیدی؟!اینکه قطعا دوستت دارم و نمیخوام...

مشتش سمت سینه ام اومد و گفت:
چرا اینکار رو کردی؟!

دوباره مشت زد و گفت:
چرا بدون اجازه ی من اینکار رو کردی؟!

دوباره و دوباره زد و با گریه ادامه داد:
هیچ میفهمی یکی مثه من چقدر میتونه حساس باشه؟!چرا...هق...هق...

از دو تا مچ دست هاش گرفتم که زور زد تا از حصار انگشت هام خارجشون کنه که عصبی شدم از دیدن اشک هاش و بیچاره گیش و محکم بغلش کردم که یهو آروم گرفت و ساکت شد!

میلرزید و سعی داشت بغضش رو کنترل کنه که دستم رو روی پشتش نوازش وار کشیدم و لب زدم:
عارف این خواستن و دوست داشتن تنها ماله این دو سه تا قرار نیست...

کمی از خودم فاصله اش دادم و خیره توی چشای نمدارش لب زدم:
از همون روزی که پات رو توی دفتر مدرسه گذاشتی قلبم لرزید!

💫Drown your gaze👁Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin