✨عارف✨
وقتی وارد خونه اش شدیم برام یه لیوان آب آناناس ریخت و مشغول چشیدن طعم فوق العاده اش شدم.
سمت اتاقش رفت و یکمی منتظرش موندم و وقتی دیدم نیومد رفتم سمت اتاقش.وقتی واردش اتاقش شدم صداش زدم و دیدمش که با بالا تنه ی لخت در حال پیدا کردن تیشرتش بود!
خجالت زده پشت بهش وایسادم و معذرت خواستم که خندید و اومد سمتم و با اون بدن بدون پوشش از پشت بغلم کرد.دم گوشم از خجالت نکشیدنم میگفت و خودش رو مرد من میخوند و من رو مالک بدنش میدونست.
ذوق زده اما با خجالت دستم رو آروم سمت صورتش بردم.
روی صورتش گذاشتم که سرش رو بیشتر توی گردنم فرو برد و عمیق روش رو بوسید و بی اختیار و از روی باکرگی و بی جنبگی بدنم آهی کشیدم!انگار خیلی خوشش اومد که دوباره و دوباره همون نقطه رو بوسید و نالیدم و بدنم بی حس شده بود و بهش تکیه دادم که تو گلویی خندید و لب زد:
اوممم...چجوری بیست سالته اما پوستت عین یه نوزاد خوش عطر و نرمه؟!آروم خندیدم که دستم که روی صورتش بود رو گرفت و کفش رو بوسید و گفت:
میتونم بیشتر لمست کنم عزیزم؟!میتونست هر جور که راحته باهام رفتار کنه.
میتونست بدون خواستن نظری ادامه بده.
چون من بله رو داده بودم بهش و این جواب مثبت میتونست جواب مثبت تموم خواسته ها و نیازهاش باشه!اما اینکار رو نکرد و خیلی جنتلمنانه و مردونه ازم اجازه خواست و باعث شد دلم براش غش و ضعف بره!
برگشتم سمتش و دست هام رو دور گردنش حلقه کردم که دست هاش رو دو طرف پهلوهام گذاشت و لبخندی با عشق زد که لبخندی متقابل زدم و روی نوک انگشت پاهام وایسادم و لبام رو به لباش رسوندم و بوسیدمش و کمی عقب کشیدم و به چشای جذاب و خمار شده اش چشم دوختم و لب زدم:
من انتخابم رو کردم...میخوامت...همه جوره میخوامت!