🎵رادمهر🎵
توی چشاش نگاه کردم که همچنان پاک و خالص بود اما عشق و نیاز هم میون رگ های سبز رنگش دیده میشد!
لبام رو پشت پلکش گذاشتم و بوسیدم که با ناز لبخندی زد و دل و دین و ایمانم رو با خودش برد!
وقتی آسانسور نگه داشت دستش رو دوباره گرفتم و سمت در واحدی که توش بودم بردم و کلید انداختم و در رو باز کردم.
کنار رفتم و با لبخندی گفتم:
بفرما گل پسر...خوش اومدی!خندید و کفشش رو درآورد که گفتم بزاره توی جا کفشی کنار در و وارد شد و وارد شدم و در رو بستم.
کتم رو درآوردم و آویزون کردم و رفتم سمت آشپزخونه و از توی یخچال شیشه ی آبمیوه ای رو بیرون آوردم و توی دو تا لیوان ریختم و گفتم:
آب آناناس که دوست داری؟!لبخندی زد و روی صندلی کنار اوپن نشست و گفت:
طعم موردعلاقمه!سری تکون دادم و گفتم:
اوم پس هم نظریم!خندید و چشمکی زد که قبل رد شدن از کنارش روی سرش رو بوسیدم و سمت اتاقم رفتم.
دکمه های پیرهنم رو باز کردم و ساعت و دستبندم رو رو میز کنار تختم گذاشتم و پیرهنم رو درآوردم و سمت کمد رفتم تا تیشرت مناسبی پیدا کنم که یهو صداش نزدیک شد!
انگار نمیدونست میخوام لباس عوض کنم و اومده بود دنبالم!
با دیدن بالا تنه ی لختم هیعی کشید و پشت بهم برگشت و گفت:
بب...ببخشید نمیدونستم داری لباس عوض میکنی!خندیدم و سمتش رفتم و وقتی از پشت بغلش کردم دوباره هیعی کشید که به شیرینی خجالتش خندیدم و دم گوشش لب زدم:
چرا ببخشید...مگه قرار نیست بدن مردت رو همیشه ببینی؟!مگه قرار نیست لمسش کنی؟!اصلا برگرد ببینم...برای چی چشات رو بستی؟!