💫133👁

291 28 0
                                    

🎵رادمهر🎵

وقتی یهو دست و پاش رو گم کرد کاملا خودش و احساسات پنهانش نسبت به این دیدارها و ارتباطی که یهویی صمیمی شده بود رو لو داد!

آروم و نگاهی به اطراف یهو به مسخره گرفت حرفم رو و لب زد:
نوچ این پرستار کوچولویی که میگین قصد ادامه تحصیل داره...اصلا هم زن کسی نمیشه...

لبخندم جدی شد و لب زدم:
عارف؟!

یهو سکوت کرد و جدی نگاهم کرد و گفت:
جانم...بله؟!

نگاهی به اطراف انداختم محض احتیاط که مبادا کسی حرف هامون رو نشنوه و خب اینجا ایران بود و احتیاط شرط اول ما همجنسگراها بود!
نفسی گرفتم و لب زدم:
میتونم یه سوال شخصی بپرسم و تو هم قول بدی راست رو میگی؟!و در واقع اگه خواستی دروغ بگی کافیه بگی نه و نمیپرسم!

وقتی آب دهنش رو با ترس قورت داد متوجه شدم اما لبخندش رو حفظ کرد و کمی از نوشیدنیش مزه کرد و گفت:
بپرس...گوش میدم!

ممنونی زمزمه کردم و بدون پرده پرسیدم:
گرایشت چیزی نیست که بشه آشکارش کنی...درسته؟!

سکوت کرد.
یهو سرفه اش گرفت.
تعجبی نکردم و لیوان آبی براش پر کردم و جلوش گذاشتم.
کمی ازش خورد و چند باری سرفه کرد تا حالش سر جاش بیاد و منتظر موندم و صبوری کردم.

نگاهش رو به پایین داد و گفت:
چرا...یعنی...از کجا...

سری تکون دادم و گفتم:
میخوای بدونی از کجا فهمیدم؟!

بلند شدم و گفتم:
بلند شو بریم اینجا جای مناسبی برای اینجور حرف ها نیست!

بدون مکثی بلند شد و بعد حساب کردن میز و غذا سمت ماشین رفتیم.

💫Drown your gaze👁Onde histórias criam vida. Descubra agora