part 3

1.6K 279 412
                                    

فقط با لبخند شونه بالا انداختم و قبل اینکه بیشتر گند بزنم سمت اتاق رفتم به اتاق نرسیده بکهیون صدام کرد:

- کجا میری قرار شد شام درست کنی.
من؟ من شام درست کنم؟ من که نیمرو هم تبدیل به تخم مرغ سیاه میکردم تحویل میدادم.
- من شام درست کنم؟
- خودت گفتی میخوای گوشت قلقلی درست کنی

گوشت قلقلی؟ کوفته رو میگفتن گوشت قلقلی؟ من یه بار ورمیشل رو جای ماکارانی ریختم تو آب بعد تهش فهمیدم باید اب رو قبلش میجوشوندم نه بعدش، بعد حالا ازم کوفته میخواستن؟

تو خونه ما اونی که از اول هم حوصله اشپزی داشت فقط مبین بود من نهایت استعدادم این بود غذا رو بچشم بگم شور هست یا نه.
- هنوز که ایستادی منو نگاه میکنی گشنمه.

خدایی مگنه بودن هم دردسر بود ها باید همه سعیم رو میکردم موقع پیدا کردن گروه مگنه نباشم. پوفی کشیدم و به اشپزخونه رفتم و توی فریزر دنبال گوشت گشتم. برای گوشت قلقلی بجز گوشت چی نیاز بود؟

یه بسته گوشت راسته گاو دراوردم و روی میز گذاشتم و با دقت نگاهش کردم. حالا چطور باید گردش میکردم؟ قیچی آشپزخونه رو برداشتم و با دقت مشغول برش دادن گوشت شدم سی دقیقه بعد دو تا تیکه گوشت ده دوازده ضلعی شبه دایره داشتیم.

برای چند نفر باید غذا درست میکردم؟ چند تا تکه دیگه گوشت لازم بود؟ چند ساعت دیگه طول میکشید برای این همه آدم گوشت قلقلی کنم؟ حالا نمیشد مربع مستطیلش رو بخورن؟

ورود کیونگسو به آشپزخونه تمرکزم رو بهم زد سرم رو بلند کردم و به کیونگسو و بکهیون نگاه کردم که با تعجب به گوشت های اضافه ای که زیر دستم ریز کرده بودم تا دایره بسازم نگاه میکردن. بدون اینکه به روی خودم بیارم پرسیدم:

- واسه شام چند نفریم واسه چند نفر گوشت قلقلی کنم؟
کیونگسو فقط مات و متحیر پرسید:
- دقیقا داری چیکار میکنی؟
- گوشتا رو گرد میبرم دیگه مگه گوشت گردالی نمیخواستین؟

بکهیون آب دهنش رو قورت داد و گفت:
- فقط از جلو چشما کیونگسو دور شو تا چاقو رو از دستت نکشیده گردالیاتو ببره.

فقط تصور از دست دادن گردالیام باعث شد دو تا پای دیگه قرض بگیرم و با ترس فرار کنم. پله ها دو تا یکی بالا رفتم و زنگ در رو زدم و فوری پشت در راه پله قایم شدم چند لحظه بعد اینبار خود مبین درو باز کرد و بدون اینکه پیدام کنه گفت:

- تعجب کردم اینبار نیم ساعت دووم اوردی باز چیکار کردی؟
از مخفی گاهم بیرون اومدم و شونه بالا انداختم و بیخیال گفتم:
- هیچی بابا داشتم واسشون کوفته قلقلی درست میکردم یهو کیونگسوتون عصبی شد پرتم کرد بیرون

چشماش از شوک گرد شد و پرسید:
- چکار کردی مگه کیونگ رو عصبی کردی؟
- هیچی خب. فقط مثل بچه ادم نشستم گوشتا رو براش گردالی بریدم فکر کنم زیاد از چند ضلعی بودنش خوشش نیومد عصبی شد.

I'm not okWhere stories live. Discover now