part 4

1.6K 274 264
                                    

ابروهای سوهو بالا رفت اعضای دیگه هم سمتم برگشتن و نگاهم کردن و من بیخیال سمت اینه رختکن رفتم و مشغول بستن کرواتم شدن صدای متعجب لی هیونگ گفت:
- داری کرواتت رو میبندی؟
- آره خب.
یهو یه چراغ تو ذهنم زده شد مبین بلد نیست کروات ببنده.‌ یا خدا چرا ما دو تا داداش انقدر شبیه و انقدر متفاوت بودیم. به سمتشون برگشتم و با احتیاط دنبال یه دروغ موجه گشتم و یهو کروات ‌رو دوبار روی هم‌ گره زدم و گفتم:
- هیونگ میشه بیای کمکم بسته نمیشه
سوهو دست به سینه ایستاد و لی هیونگ ابروهاشو بالا انداخت و همون موقع رمز در زده شد و بکهیون غر زنون وارد شد:
- هیونگ پاشو بیا مبین رو بیدار کن خسته شدم انقدر صداش... موبینا تو کی اومدی؟
نگاه هر چهار نفرشون سمت من برگشت و سوهو با یه لحن مچ گیر اسمم رو صدا زد:
- متینا
انقدر از لو رفتنم ترسیده بودم که جرات نکردم بگم کوفت و متینا!
***
با اینکه همراه مبین صندلی آخر ون نشسته بودیم ولی همشون سرشون رو برگردونده بودن و با کنجکاوی ما رو نگاه میکردن و حتی منیجرشون هر از گاهی از آینه منو نگاه میکرد و با تعجب سرشو تکون داد. از خجالت اون همه نگاه که توجهشون روی ما بود موهام رو عقب زدم و یهو کای گفت:
- نگاه حتی هم زمان موهاشون رو عقب دادن.
و بقیه شون هم شروع به اظهار نظر کردن
- خیلی شبیه همن
- واقعا نمیتونم بگم مبین ما کدومشه
- صداشون هم شبیه همه دیشب حتی از روی صداش هم نتونستیم بگیم مبین ما نیست.
- دیشب کدومتون بالا بود؟
هردو هم زمان دست بلند کردیم و مبین توضیح داد:
- هی جا به جا میشدیم ولی متین بالا خوابید
کیونگسو پرسید:
- کدومتون گوشتای منو خراب کرد؟
دست بلند کردم.
لی پرسید:
- کدومتون ساز رو با بافتنی اشتباه گرفت
باز من دست بلند کردم و سوال بعد رو چانیول پرسید:
- کدومتون با صدا زنونه به ما گفت اوپا و باعث شد برگامون بریزه؟
مبین پقی زیر خنده زد و من با چشم غره به مبین با شرمندگی دستم رو بلند کردم. سوهو متفکرانه گفت:
- از نظر ظاهری کاملا شبیه همن ولی اخلاق و رفتارشون با هم فرق میکنه چقدر جالب
بکهیون سوهو رو مخاطب کرد:
- هیونگ میدونستی مبین برادر دوقلو داره؟
- میدونستم ولی نمیدونستم اینجوری هستن که با هم مو نمیزنن
با زنگ خوردن تلفنم یهو منیجرشون برزخی شد:
- کدومتون موبایل داره؟
لبهام رو شکل یه خط منحنی از این گوش تا اون گوش کش دادم و گفتم:
- ببخشید برای منه
نگاه چپ چپی از آینه حواله ام کرد و سرش رو تکون داد و من با شرمندگی شماره ناشناس رو جواب دادم:
- الو
- الو سلام میخواستم با ماتین شی صحبت کنم.
- خودم هستم.
صداش کمی از جدی بودن دراومد و مهربون تر شد:
- ماتین من یونگی هستم دیروز کمکم کردی و تو بیمارستان کنارم بودی
- بله البته یادم میاد. خوبی یونگیا؟
کمی مکث کرد و بعد گفت:
- ممنون تماس گرفتم بگم که من الان راجع بهت با بنگ پی دی صحبت کردم و اون گفت که اگر بتونی میخواد امروز ببینتت. میتونی بیای؟
- البته من بعد از مدرسه میتونم بیام
- پس میبینمت. ادرس رو هم برات میفرستم.
- ممنون بابت لطفت یونگیا خداحافظ
بازچند لحظه مکث کرد و بعد با صدایی که کمی متعجب بود خداحافظی کرد و من حس کردم از اینکه صمیمانه صداش کردم خوشش نیومده.
منیجر مبین که انگار فقط منتظر قطع تماس من بود سریع پرسید:
- قبل از این بازم با هم جابه جا شده بودین؟
البته که شده بودیم‌ از اونجایی که مبین میدونست چقدر دوست دارم ایدول بشم نصف مواقع اجازه میداد من به جای خودش برای کلاس های رپ و رقص برم و حتی گاهی مبین برام به اسم خودش نوبت اتاق تمرین میگرفت تا بتونم تمرین کنم و ایدول خوبی بشم بخواییم حساب کنیم من تقریبا و به صورت نامحسوس یک سال و نیم بود که کاراموز اس ام حساب میشدم اما نمیشد این رو اعتراف کرد چون عملا کارمون غیرقانونی بود پس هر دو هم زمان خیلی جدی انکارش کردیم:
- نخیر اولین و آخرین بار بود.
صدای زمزمه یواش منیجر رو شنیدم که گفت:
- آخرین بار نبود ممکنه شباهتتون بعدا به درد بخوره
اما چون به مدرسه رسیده بودیم نتونستم چیزی بگم. از بقیه عذرخواهی و خداحافظی کردم و همراه مبین پیاده شدم و گفتم:
- خوش به حالت با ون شخصی میارنت مدرسه و میبرنت من هر روز تو اتوبوس له میشم تا برسم. جدی کاش میشد تو خوابگاه اکسو زندگی‌ کنم. نمیشه؟
خندید و گفت:
- معلومه که میشه فقط باید عضو اکسو شی
- واسه این یکم دیر شده ولی دعا کن امروز بتونم عضو یه گروه دیگه شم
- اودیشن داری؟
- نمیشه بهش گفت اودیشن فقط قراره رییس یه کمپانی کوچیک رو ببینم امیدوارم بعد از سر زدن به صد تا کمپانی کوچیک و بزرگ این یکی منو با استعدادم امتحان کنن نه با صورت تو
دستش رو روی شونه ام گذاشت و حمایت گرانه گفت:
- نگران نباش بالاخره یکی پیدا میشه استعدادای تورو ورای شباهتت به من ببینه اینو مطمئنم.
خب دروغ چرا ما دو تا زیاد تو سر و کله هم می کوبیدیم و با هم کل کل میکردیم اما من باز هم عاشق این حمایتای گهگداری‌مون از هم بودم چون بهم حس قدرت میداد.
***
در کمال ناباوری انگار حرف مبین درست در اومد و بالاخره یکی استعداد من رو ورای شباهتم به مبین دید.
در حالی که بخاطر یه رقص سخت نفس نفس میزدم احترام گذاشتم و صاف وایسادم بنگ پی دی با لبخند مهربونی تشویقم کرد و گفت:
- عالی بودی واقعا هم خیلی خوب میرقصی هم رپر خوبی هستی یکم بهت آموزش داده بشه فکر میکنم حتی بهتر هم بشی. با این همه استعداد متعجبم کمپانیای دیگه چطور ردت کردن؟
مودبانه جواب دادم:
- بیشتر بخاطر شباهتم به برادرم همشون میگفتن یه ایدول منفور دیگه نمیخواییم و اینکه نمیخواستن اشتباه اس ام رو تکرار کنن.
با تعجب به چهره ام دقیق شد و گفت:
- آیدول منفور اس ام واو درسته تو شبیه به یکی از ایدولای خارجی گروه جدید اس امی چطور متوجه ش نبودم؟
واقعا چطور متوجهش نبود؟ صورت متعجبش رو یه لبخند پوشوند و گفت:
- به هر حال زیاد هم فرقی نداره از نظر من تو با این همه استعداد اشتباه محسوب نمیشی.
با ذوق پرسیدم:
- یعنی میخوایید با من قرارداد ببندید؟
لبخند اون صورت تپلی دلم رو گرم کرد:
- البته از نطر من یونگی خیلی تصادفی یه استعداد رو تو خیابون پیدا کرده.
نمیدونستم باید چیکار کنم حتی راه رفتن روی ابرها رو بلد هم‌ نبود و فقط اینو میدونستم که دوست دارم برم تو خیابون و داد بزنم که حالا منم یه کمپانی دارم.
از دفتر اداری که بیرون اومدم یونگی رو دیدم که منتظرم بود با دیدنم از جا بلند شد و سمتم اومد و من انقدر بابت امضای اون قرارداد ذوق زده بودم بدون اینکه به این اهمیت بدم فقط یه روزه که این آدم رو میشناسم محکم بغلش کردم و یه دور تابش دادم و بعد از گذاشتن اون چهره متعجب کیوت روی زمین با شوق گفتم:
- باهام قرارداد بستن بالاخره منم یه کمپانی دارم.
دستم رو روی گونه ها بامزه اش گذاشتم و به کل یادم رفت ممکنه از صمیمی صدا زده شدنش بدش اومده باشه و باز با صمیمیت گفتم:
- اینو همش مدیون توام مرسی یونگیا.
دستم رو با خجالت  از روی گونه اش کنار زد و من دیدم‌که لپاش قرمز شده. سرشو پایین انداخت و صداش رو صاف کرد و گفت:
- میدونم الان خوشحالی اما من هیونگتم و فقط یه روزه همو میشناسیم پس لطفا...
دز هیجانم به قدری بالا بود که متوجه خجالت و معذب بودنش نشدم و باز محکم بغلش کردم و گفتم:
- از این به بعد بیشتر همو میشناسیم بهم‌ گفتن باید بیام خوابگاه شما و باهاتون زندگی‌ کنم. ببینم تو هم اتاقی داری؟ واو عاشق زندگی تو خوابگاهم فکر کن از این به بعد هرشب میتونیم موقع خواب درباره تمرینامون حرف بزنیم. واو به کل یادم رفته بود قراره دبیو کنیم پس..‌ پس حتی میتونیم درباره دبیو و طرفدارا و بعد اون کامبک حرف بزنیم خدایا یعنی میشه یه روز دسانگ هم بگیریم. باید روی متن سخنرانی واسه دسانگ‌ گرفتنم کار کنم. امشب قبل خواب کمک میکنی بنویسمش؟
فقط با یه دهان نیمه باز و چشمای گرد شده و لپای قرمز نگاهم کرد. احتمالا باور نمیکرد همچین بچه ذوق زده متوهمی هم‌گروهیش شده باشه
***

I'm not okWhere stories live. Discover now