part 83

1.2K 230 281
                                    

کل شب رو نتونسته بود بخوابه میترسید بخوابه و بعد یهو از این رویا بیدار بشه و باز مثل تمام این پنج سال مرد کنارش رو برای خودش نداشته باشه

درسته پنج سال اینطوری زندگی کرده بود اما از دیشب و بعد از اینکه فهمیده بود اون پسر بچه شیطون و خنگ و لجباز میتونه یه روی کیوت و خوردنی هم داشته باشه فکر میکرد دیگه نتونه تحمل کنه که هر روز کنارش چشماشو باز کنه اما بدونه که مال خودش نیست.

یاد حرفهای دیشب متین اینکه چطور با اصرار میخواست هرطور شده اون رو مال خودش کنه لبخند روی لبش آورد اما این لبخند با فکر به اینکه اگر الان بیدار بشه و اتفاقات زمان مستیش رو یادش نیاد از روی لبهاش پاک شد.

پنج سال تمام هر شب کنارش خوابیده بود و کنارش بیدار شده بود. پنج سال تمام هر روز رو کنار هم سپری کرده بودن اما هنوز مست کردنش رو ندیده بود یا از عادت های زمان مستیش خبر نداشت.

هرچی که میدونست رو از تهیونگ شنیده بود که زمان مستی دوست داره با اشیا لاس بزنه اما دیشب لاس زدن با اشیا ازش ندیده بود اون فقط تمام شب رو به طرز کیوتی سعی میکرد با خودش لاس بزنه.

هرچند که ماکت  سانی عضو گرلزجنریشن گوشه اتاق چیز دیگه ای میگفت. به اینکه دیشب ماکت رو خاله سانی خطاب کرده بود خندید و در حالی که موهای روی پیشونی پسر مقابلش رو کنار میزد با خودش فکر کرد.

حتی اگر بعد از بیدار شدنش بازم پسم بزنه و ازم دوری کنه من دیگه بیخیالش نمیشم. نهایتا اگر هیچ رقمه رابطمون رو قبول نکرد و باز خواست انکارش کنه میتونم هر بار به یه بهانه ای مستش کنم و باهاش بخوابم انقدر این کار رو میکنم تا به من عادت کنه،

میتونم انقدر بد باشم. اما نمیتونم انقدر خوب باشم که بازم نادیده گرفتناش رو نادیده بگیرم

با تکون خوردن پسر مقابلش یهو دلش تکون خورد. داشت بیدار میشد. همیشه همین طوری بیدار میشد اول خمیازه میکشید بعد کش و قوس میومد و بد با اخم و بداخلاقی چشماشو باز میکرد و ده ثانیه بعد از اون اخم و تخم کل دنیا رو دست مینداخت و مسخره میکرد و میخندید تا زمانی که دوباره خوابش میبرد و توی خواب باز آروم میگرفت.

از مرحله خمیازه و کش و قوس گذشته بود و حالا باهمون اخمای درهم چشماشو باز کرد و مستقیم به یونگی خیره شد.
یونگی حتی توان لبخند زدن هم نداشت چه برسه به صبح بخیر گفتن.

یه صدای موذی توی سرش تکرار میکرد. اگه دیشب رو یادش نیاد چی؟ اگه یادش بیاد اما بگه چرا با یه آدم مست این کارو کردی چی؟ لعنتی اگه ازم متنفر بشه چی؟

متین اما به محض چشم باز کردن وقتی با چشمای نگران یونگی مواجه شد یهو کل دیشب مثل فیلم از جلوی چشماش گذشت.

دیشب با یونگی خوابیده بود؟ مثل کنه از بازوش اویزون شده بود و بهش اصرار کرده بود که باید مال من شی؟ این... این زیادی خجالت اور بود... زیادی خجالت اور اما شیرین بود... لعنتی الان واقعا یونگی مال اون بود.

I'm not okDonde viven las historias. Descúbrelo ahora