part 194

995 227 509
                                    

- من نمیخوام اذیتت کنم حتی ببین بخاطر خوشحالی تو تمام این مدت وانمود کردم خوب شدم اما حتی وانمود کردن هم دیگه برام خسته کننده شده بود.

من خیلی بد آسیب دیده بودم و وقتی یکی مثل من اسیب میبینه از خودش متنفر میشه و واقعا اینکه از خودت متنفر بشی چیز کمی نیست کل انرژی زندگی کردنو ازت میگیره سر خوردت میکنه باعث میشه فکر کنی همش مقصری و خب حتی کسی که از خودش متنفره هم یه جایی از این حجم از تنفر و تقصیر خسته میشه

دلش نمیخواد دیگه مقصر باشه اما واسه کسی که از خودش خسته شده تنها راه اینکه دیگه مقصر نباشه اینه که کلا نباشه. یونگی من خیلی از خودم و اینکه حتی خودمم خودم رو دوست نداشتم خسته شده بودم

تو هیچ وقت تجربش نکردی پس نمیدونی ولی فقط کافیه یه لحظه بخوای بخوابی یا تنها بشی و فرصت کنی بهش فکر کنی تصویر همه اون اتفاق میاد جلوی چشمت و تورو تو خودش غرق میکنه حالا فکر کن تو شنا هم بلد نباشی چه حسی بهت دست میده؟ بعد یه مدت دست و پا زدن بیشتر خودتو خسته کنی؟

اما امروز دقیقا همین امروز که می خواستم دست از دست و پا زدن بردارم و غرق بشم همه دنیا جمع شدن و بهم ثابت کردن من با رفتنم تورو هم غرق میکنم من نمیخوام توم مثل من خسته شی یا از خودت متنفر باشی

یکی از پاهاشو بلند کرد و این سمت لبه پشت بوم گذاشت دستی که توی دست یونگی بود رو عقب کشید و یونگی رو به خودش نزدیک تر کرد و بدون پایین اومدن دستش رو دور گردن یونگی حلقه کرد پیشونیش رو روی پیشونیش گذاشت و آروم زمزمه کرد:

- همینجوری مثل الان دستمو بگیر نذار غرق شم اگه نخواستم دست و پا بزنم تو غریق نجاتم باش دور تنم بپیچ و نذار تو افکار مخرب فرو برم همون قدری که من از خودم متنفرم تو عاشق من باش

اشکای یونگی روی بازوی متین چکید و با صدای لرزون گفت:
- هستم خیلی زیاد هستم به جای هر دوتامون من هستم

متین چشماشو بست و خندید حتی الانم کامل نمیگفت دوست دارم یا عاشقتم اما لعنتی اون مین یونگی بود حتی همین هستم گفتنش هم کافی بود صورتش رو لمس کرد و آروم گفت:

- هی نکنه تبدیل به ستاره شدم که داری بهم اعتراف میکنی
دستای یونگی دور کمر متین محکم تر حلقه شد و محض احتیاط متین رو کامل به خودش چسبوند و با اصرار تاکید کرد:

- نمیذارم هیچ وقت نمیذارم به یه ستاره کوفتی تبدیل شی. گور بابای همه ستاره ها خودم از روی زمین بهت لبخند میزنم

متین خندید یونگی فکر میکرد نامحسوس متین رو پایین کشیده و متین نفهمیده امام متین حتی مو جه شده بود که یونگی به محض پایین کشیدن متین تحلیل رفت قدرت روی پا ایستادن نداشت و روی زمین نشست و متین هم همراه با اون روی زمین نشست و برای برگردوندن لبخند به لبهاش باز از خودش مایه گذاشت

I'm not okDonde viven las historias. Descúbrelo ahora