part 159

1.1K 225 344
                                    

نامجون با احتیاط بیشتری پرسید:
- مردا چی؟

یونگی محکم به دیوار کنارش مشت کوبید جوری که دیوار چند میلی متر فرو رفت. سوهو به یونگی نگاه کرد و آرزو کرد کاش یه راه آسون تر برای با خبر کردن بقیه از پرونده بود اما هیچ چیز این اتفاق سخت رو آسون نمیکرد فقط میدونست حالا که گفته بهتره که تا تهش رو بگه.

- اونا رو نتونستن پیدا کنن هیچ مظنون احتمالی وجود نداره که بخوان دی ان ایش رو تطبیق بدن
هوسوک پرسید:
- مگه متین چهره نگاری نکرده؟

- متین نمیخواد شکایت کنه تا اینجا هم هر کاری کردم بدون خبر دادن به اون کردم
مبین با اخم از آغوش سوهو بیرون اومد و پرسید:

- چی؟ چرا نیخواد شکایت کنه؟ مگه میشه اصلا؟ باید شکایت کنیم باید پدرشونو در بیاریم من یکی نمیگذرم زنده نمیذارمشون

سوهو ساکت شد این یه قلم رو اصلا نمیدونست چطور باید بگه که این دو تا مرد رو امشب راهی تیمارستان یا آرامگاه نکنه.
حالا بجای سنگینی راز متین داشت سنگینی عذابی که با حرفاش به مبین و یونگی میداد رو روی شونه هاش تحمل میکرد

میدونست که این حرفش مثل تیر آخر میمونه ولی چاره ای جز گفتنش نداشت برای همین از ترسش دست مبین رو محکم تر فشار داد و خواست شروع کنه که همون لحظه جیمین با چشمای گریون وارد اتاق شد اشکاشو پاک کرد و اطلاع داد:

- دکتر میگه خون زیادی ازش رفته یه واحد کافی نیست کسی هست که گروه خونیش باهاش یکی باشه؟
مبین انگار نه انگار تا الان داشت پس میفتاد برای نجات جون برادرش خیلی سریع از جا پرید:
- من هستم

در واقع حتی نیاز به گفتنش نبود چون همین الان هم به در رسیده بود از در بیرون رفت و یونگی هم همراه جیمین از اتاق بیرون رفت تا پشت سر مبین بره اما قبل از اینکه در رو ببنده صدای نامجون رو شنید:

- متین آدمی نیست که از مجازات کسی که خودش و برادرش رو اذیت کرده بگذره چرا نمیخواد شکایت کنه؟
دستش روی دستگیر در خشک شد و منتظر جواب موند سوهو با مِن و من شروع به حرف زدن کرد:

- خب...در واقع... یه فیلم هست که...
هوسوک که منظورش رو نفهمیده بود پرسید:
- چه فیلمی؟
حالا که اون دو تا نبودن سوهو راحت تر میتونست حرف بزنه و اصلا هم حواسش به در نیمه باز اتاق نبود:

- اون شب برای... برای تهدید متین به اینکه شکایت نکنه ازش فیلم گرفتن
- چی؟

صدای خش دار و بم یونگی توی آستانه در باعث شد با ترس نگاهش کنه. چرا نرفته بود؟ میتونست ناباوریه توی صداش و خشم توی صورتش رو ببینه و این ادامه دادن حرفاش رو سختتر میکرد تا جایی که تن صداش به پایین ترین حد ممکن رسید

ولی سکوت سنگین و کشنده‌ی توی اتاق اینقدر زیاد بود که بقیه برای شنیدنش نیازی به تلاش نداشتن

I'm not okWhere stories live. Discover now