part 70

1.2K 232 521
                                    

نه نمیتونستم باور کنم اصلا نمیخواستم باور کنم نباید باور میکردم امکان نداشت برادر من گی باشه اون فقط شستشوی مغزی شده بود پس سرش داد زدم:

- دقیقا چون برادرتم هلش دادم چون خوبیتو میخوام چون... چون... نمیدونم اون عوضی چی بهت گفته یا با چی تهدیدت کرده یا اصلا چطور مغزت رو شستشو داده که زیر بار همچین چیز خفت بار و چندشی رفتی ولی...

باز وسط حرفم اومد و با صدایی که نمیدونم از عصبانیت بود یا ناراحتی که میلرزید گفت:
- چیش خفت باره؟ کجاش چندشه؟ کجای عشق از نظر تو چندشه که به خودت اجازه میدی به احساس من بگی چندش؟

با کلمه آخری که عربده زد اولین اشکش چکید اما هنوز هم اخماش طوری در هم بود که انگار قرار نیست هیچ وقت باز بشه. دست سوهو روی شونه اش نشست و با وجود اینکه آروم گفته بود اما انقدر گوشامو تیز کرده بودم که شنیدم:

- موبینا اروم باش...
زیر چشمی نگاهم کرد و با دیدن نگاه تیز من ادامه نداد دست مبین روی دست سوهو که رو شونه اش جا مونده بود نشست و نتونستم به این حرکت مثلا رمانتیک شون پوزخند نزنم.

- چندش نیست؟ این کارتون چندش نیست؟ یه پسرو دوست داری؟ یه پسرو؟ تا حالا تو شلوارت رو نگاه کردی؟ چطوری میتونی با وجود این یه پسر رو دوست داشته باشی و بعد بگی کجای عشقمون چندشه؟ همه جای عشقتون چندشه همه جاش حتی همین الان که دستش رو گرفتی من چندشم شد. یکم پیش که سعی کرد منو جای تو ببوسه انقدر چندش آور بود که میخوام کل اون تیکه از حافظه ام رو بندازم تو اسید...

بی هوا سمتم حمله کرد و یقه ام رو محکم توی دستش گرفت و خشمگین توی صورتم غرید:

- تو اصلا میدونی عشق چیه که درباره اش اظهار نظر هم میکنی؟ شلوار؟ نکنه قلب تو توی شلوارته؟  وقتی حتی نمیدونی عشق کجا ست و چطوریه استحقاق اینکه دربارش حرف بزنی و نظر بدی نداری فهمیدی؟ زندگی خودمه و هرکاری بخوام باهاش میکنم میتونم عاشق هرکی بخوام بشم و این به تو یکی اصلا ربط نداره اگه یه بار دیگه ببینم سعی میکنی تو زندگیم دخالت کنی...

صدای بلند یونگی هم شبیه فریاد بود هم نبود:
- بسه موبین چیکار داری میکنی؟
مبین سمت یونگی برگشت و با دیدنش بعد از چند ثانیه مکث یقه ام رو ول کرد دو قدم عقب رفت و بعد در حالی که سمت سوهو برمیگشت گفت:
- برات متاسفم

برای من متاسف بود؟ برای من؟ پس چرا تو چشم یونگی نگاه کرد و اینو گفت؟ اصلا وایسا ببینم اون گی شده بود اما برای من متاسف بود؟

سمت اون که داشت همراه سوهو از در بیرون میرفت خیز برداشتم که دستم تو دست یونگی قفل شد و نگاهم سمتش برگشت سرش رو تکون داد و گفت:
- بسه ادامه اش نده
- چی چیو ادامه اش نده. داره با زندگیش بازی میکنه

خیلی جدی گفت:
- نشنیدی چی گفت؟ زندگی خودشه پس میتوته اگه بخواد باش بازی کنه.
با لجبازی گفتم:
- من نمیذارم. نمیدارم برادرم گی باشه
نگاهش یهو یخ زد دستم رو ول کرد و خیلی سرد پرسید:

I'm not okWhere stories live. Discover now