part 98

1.2K 190 322
                                    

بعد از نفس آخر هر کدوم یه گوشه از تخت به نفس نفس افتادن
یونگی دست دراز کرد و موهای خیس متین رو که روی پیشونیش چسبیده بود کنار زد.

متین لبخند بی حالی به این حرکتش زد و با یه حرکت کل موهاش رو بالا داد. قلط کوچکی زد و به سقف اتاق خیره موند. یونگی حس میکرد این وسط یه چیزی طبیعی نیست.

اینکه متین یه روزی انقدر ساکت باشه یا اینکه انقدر عمیق توی فکر بره آخه کجاش طبیعی بود؟ خودش رو جلو کشید و پاهاش رو دور پاهای متین حلقه کرد دستاشو دور کمرش انداخت و حالا دقیقا شبیه کوالایی شده بود که از شاخه درخت آویزون باشه و با این وجود متین هنوزم بی توجه بهش به سقف خیره بود

یعنی هنوزم بابت اون موضوع ناراحت بود؟ اما خودش خواسته بود که ادامه بدن! آهسته صداش کرد:
- متینا

متین سمتش چرخید حالا اون نگاه درگیر به جای سقف به چشم های یونگی خیره بود. یونگی میترسید بپرسه و بدونه کجا رو اشتباه کرده اما باید میپرسید. پس با احتیاط سوال کرد:
- چیزی ناراحتت کرده؟

شاید فقط اندازه ده ثانیه بین شون سکوت برقرار شد اما توی اون ده ثانیه ده هزار نوع فکر مختلف از ذهن یونگی گذشت

- آخرین سالی که ایران بودم یه پسره تو کلاس مون بود که خیلی خوشگل بود انقدر قشنگ بود که بچه های کلاس به شوخی واسه روز تولدش براش لباس دخترونه خریدن نمیدونم شایدم واقعا ترنس بود اما هیچ وقت اینو نفهمیدم

اونقدرا بهش نزدیک نبودم که بخوام بپرسم اما میدونی موضوع این نیست موضوع اصلی اینه که یه روز تو مدرسه غوغا شد وسط زنگ ورزش یهو یکی پرید تو حیاط و داد زد بیایین مدیر مچ فلانی رو تو دستشویی گرفته. اون آدم مهمی تو زندگیم نبود یعنی حتی اسمش الان یادم نیست اما هنوز اشکاش یادمه.

آه عمیقی کشید و ادامه داد:
- مدیرمون درجا صف تشکیل داد اون بیچاره رو به کل مدرسه نشون داد و به همه به عنوان آینه عبرت معرفیش کرد جلو چشم همه تا جایی که میتونست تحقیرش کرد گفت کارش خیلی چندش آور بوده و مردی که با یه مرد دیگه باشه کم از حیوون نداره

یونگی موهای متین رو مرتب کرد و در همون حال پرسید:
- واسه همین از گیا بدت میومد؟
- من فقط... فقط نمیخواستم هیچ وقت جای اون باشم که جلو چشم همه تحقیر شم که همه از من بدشون بیاد و منو یه آدم چندش آور و کثیف ببینن

یونگی حالا میتونست متین رو درک کنه مقصر اون نبود، مقصر طرز فکری بود که باهاش بزرگ شده بود. با یه لبخند عمیق متین رو توی آغوشش محکم فشار داد و با لحن اطمینان بخشی کنار گوشش زمزمه کرد:

- هیچکس حق نداره بخواد تورو قضاوت یا تحقیر کنه، من نمیذارم. در ضمن تو چندش نیستی، عشق که چندش نمیشه. چندش آور و کثیف اون کسی که مال یکی دیگه ست قلبش با کس دیگه ست اما دست کس دیگه ای تنش رو لمس کنه
***

I'm not okWhere stories live. Discover now