part 144

975 216 333
                                    

بعد از اینکه همه چیز رو چک کرد پروژکتور رو خاموش کرد و چراغ رو روشن کرد تا دنبال گوشیش بگرده روی میز کنار لپ تاپ جاش گذاشته بود.

گوشی رو برداشت و شماره متین رو گرفت و درست وقتی تصمیم داشت دیگه قطع کنه بالاخره متین در حال نفس نفس زدن جوابش رو داد:
- بله هیونگ؟

هیونگ گفتنش شدیدا روی اعصابش رژه میرفت اما حداقل الان دیگه بخاطر مسائل کاری مجبور بود جوابش رو بده و باهاش حرف بزنه پس حداقل وضعش از روزای اول که کلا نادیده اش میگرفت خیلی بهتر بود:
- بیا استدیوی من
- هیونگ من دارم سولومو تمرین میکنم الان نمیتونم.

هنوز هم داشت نفس نفس میزد و صدای نفساش چیزی بود که خاطرات شبای با هم یکی شدنشون رو برای یونگی زنده میکرد و این که درست وقتی متین هیچ اهمیت کوفتی ای به یونگی نمیده یونگی برای نفس زدنش تحریک بشه یکم خطرناک بود پس قبل از اینکه دیر بشه خیلی سریع و تند تند گفت:

- میخوام پارتت رو تو یکی‌ از ساید ترکا عوض‌ کنم اگه خواستی بیا وگرنه که کلا پارت تورو حذف میکنم.
میدونست این تهدید شدیدا کارسازه جدیدا متین روی اینکه بخوان کنارش بذارن حساس شده بود و مرتب سر این موضوع نق میزد

پس دوباره چراغ رو خاموش کرد و حاضر و اماده کنار پروژکتور ایستاد و دستش رو روی دکمه اش آماده نگه داشت.
یک دقیقه دو دقیقه پنج دقیقه... ده دقیقه گذشت و متین نیومد و دست یونگی روی دکمه خشک‌ شد با حال گرفته دستش رو پایین آورد

درست وقتی که میخواست چراغ رو روشن کنه یه تقه به در خورد و در باز شد و سایه متین زودتر از خودش وارد اتاق شد:
- یونگی هیونگ؟... یعنی چون دیر کردم رف...

یونگی با شنیدن صداش با ذوق دستش رو روی دکمه پاور پروژکتور فشار داد و ته جمله متین توی گلوش موند. نگاهش به تصویر سه بعدی ستاره هایی که وسط تاریکی اتاق میدرخشیدن خیره موند. چرا این تصویر انقدر آشنا بود؟

با یکم دقت متوجه شد. میتونست ستاره خودش رو کم نور و تنها گوشه تصویر ببینه مثل همیشه سعی کرده بود قایم بشه اما متین بازم پیداش کرد دستش رو سمتش دراز کرد و خواست بگیرتش.

حتی الان که انقدر نزدیک بود هم زیادی دور بود و تصویرش هر بار توی مشتش ناپدید میشد و بازم برمیگشت.
یونگی با دیدن واکنش متین خوشحال شد. تلاشش نتیجه داده بود.

سه شب تمام مجبور شده بود با دوربین خاص از آسمون فیلم بگیره و بعد فیلم رو به متخصص داده بود تا براش سه بعدی کنن با زحمت پروژکتور سه بعدی برای کرایه پیدا کرده بود فقط برای اینکه متین رو خوشحال کنه

حالا اینکه می دید متین هم انقدر زیاد دلش برای ستاره اش تنگ ‌شده بود که میخواست توی مشتش نگهش داره براش خیلی امیدوار کننده بود. پشت سر متین ایستاد و آهسته نجوا کرد:

I'm not okDonde viven las historias. Descúbrelo ahora