part 131

952 189 791
                                    

بچه ها از این پارت به بعد داستان شدیدا انگست میشه کسایی که روحیه حساسی دارن ممنون میشم از اینجا به بعد رو نخونن

این بازی دیگه زیادی داشت مسخره میشد. دستاشو محکم تکون داد تا از دستشون آزاد بشه و در همون حال داد زد:

- ولم کنین واسه چی گرفتینم
و برای یه ثانیه دلیلش از ذهنش گذشت. میخوان بدزدنش! درست مثل مبین! این واقعا شبیهش بود پس حتی با فکر بهش ترسید و عرق سرد از تیره کمرش چکید و این فکر با شنیدن یه صدای زنونه از پشت سرش حتی قوی تر هم شد به سمت صدا برگشت.

در واقع اون مردا به زور برگردوندنش و با دیدن زنی که چند ماه قبل توی اداره پلیس دیده بودش کاملا مطمئن شد که درست حدس زده.

این زن ساسانگ ‌مبین بود همون زنی که قبلا برادرش رو دزدیده بود. جرقه ای در سرش زده شد. این دختر دنبال متین نبود بازم قصدش دزدیدن مبین بود و از شانس خوب متین درست همون لحظه به جای مبین، متین از خوابگاه اکسو بیرون اومده بود.

میگفت شانس خوب چون حاضر بود به جای مبین بدزدنش و کتکش بزنن اما مبین حالش خوب باشه، وانمود کردن به اینکه مبینه براش سخت نبود بیست سال این کار رو کرده بود پس یه پوزخند مثل مال مبین زد و با تمسخر گفت:

- بازم تو؟ بار قبل تیم حقوقی کمپانیم خوب آدمت نکرد نه؟ دوباره که پیدات شد؟ اصلا چطور آزاد شدی؟
دختر سعی کرد با اون کفشای پاشنه بلند و دامن کوتاهش با دلبری راه بره و در حال نزدیک شدن جواب داد:

- قبلا هم گفته بودم تا وقتی چیزی که میخوام رو نگیرم هرجا بری من پیدام میشه آزاد شدن از زندان هم برای من کاری نداشت فقط یکم خرج داشت
چیزی که میخواست؟ متین چیزی در این باره نمیدونست. این دختر چی میخواست؟

دختر با انگشت صورت متین رو لمس کرد و متین طوری صورتش رو عقب کشید که صدای شکستن چند تا از قلنجای گردنش رو شنید و بعد با شنیدن صدای دختر ترجیح داد صدای شکستن استخونای بدنشو بشنوه اما صدای این زن رو هرگز نشنوه:

- اون همه کتک خوردی اما ببین بازم خوب شدی بازم شدی همون مرد قشنگ و جذابی که من دوسش دارم همونی که مثل ماهی از دستت لیز میخوره

با یادآوری کتک خوردن مبین بازم خونش به جوش اومد و سعی کرد خودشو از دست مردا آزاد کنه شروع به دست و پا زدن و تقلا کردن کرد اما زن بی حوصله رو به مردی که گوشی متین رو شکسته بود گفت:

- دستشو ببند داره خسته ام میکنه.
متین با صدای بلند داد کشید بلکه صداش به گوش کسی برسه و برای نجاتش بیاد:

- یاااا ولم‌ کنید حق ندارین دستمو ببندین
حرفش اما خریداری نداشت و چند ثانیه بعد با وجود تقلاهای زیادش باز سردی فلز رو دور مچ هردو دستش حس کرد. دختر یه لبخند زشت تحویلش داد و گفت:

I'm not okWhere stories live. Discover now