part 179

976 237 270
                                    

هوسوک چیزی نگفت میفهمید هر بار حال متین بد میشه حال یونگی هم به همون میزان شاید حتی بیشتر بده پس واسه خاطر یونگی هم که شده ساکت موند و به یونگی که سعی میکرد تنهایی شلوار متین رو عوض کنه نگاه کرد با زنگ خوردن در واحد یونگی سریع از جا پرید و گفت:

- فکر کنم دکتر نوناست
هوسوک با اخمای در هم جواب داد:
- میرم درو باز کنم تو سریع بلوزشم عوض کن اون ور تخت بخوابونش که خیس نیست

هوسوک سمت در رفت و بازش کرد و بعد از جواب دادن به سلام سرسری دکتر جواب سوال کجاست دکتر رو سریع داد:
- توی اتاقه

دکتر بی هیج حرفی خودش رو به اتاق رسوند سلام یونگی رو بی جواب گذاشت و لبه تخت نشست و کیفش رو باز کرد و مشغول معاینه متین شد هر دو پسر با نگرانی منتظر جواب موندن دکتر بعد از نگاه کردن به عدد روی فشار سنج صداش بالاخره دراومد:
- اوه مشخص شد

پسرا از نگرانی دو تا سوال مختلف پرسیدن:
- چی شده؟
- حالش خیلی بده؟
- چیزی نیست فشارش رفته بالا گفتی خون دماغ شد؟

یونگی انقدر نگران بود که نتونست چیزی بگه فقط با سر تایید کرد و دکتر جواب داد:
- خوبه که سیستم ایمنی بدنش سریع کار کرده. خون دماغ شدنش باعث شده که یکم فشار به مغز کمتر بشه و بازم توی کما نره.

یونگی با شنیدن اسم کما جون از پاهاش رفت و بی حال روی زمین نشست و به دیوار پشت سرش تکیه داد. حتی اسم کما باعث میشد اون دو روز نحس یادش بیاد و اون دیگه واقعا طاقت نداشت منتظر بیدار شدن متینش بمونه سوال دکتر یونگی رو از اون روزها بیرون کشید:

- چی بهش انقدر فشار وارد کرده؟
نگاه یونگی سمت هوسوک برگشت که با کنجکاوی نگاهش میکرد تا جواب رو بدونه واقعا راحت نبود که جلوی هم گروهی و هم اتاقیش تعریف کنه چطور دوست پسرش رو بوسیده که حالا به این روز افتاده انگار دکتر هم این رو فهمید که سریع گفت:

- هوسوک شی معذرت میخوام اما میشه یه چیز شیرین برای این یکی بیمار بیاری انگار ایشون برعکس متینا فشارش افتاده

هوسوک بچه نبود و خیلی خوب میفهمید این حرف یعنی لطفا تشریفت رو ببر بیرون و تا وقتی نگفتیم برنگرد پس بی حرف و دلخور فقط یه سر تکون داد و از اتاق بیرون رفت به محض بیرون رفتن هوسوک دکتر سمت یونگی برگشت و گفت:
- خیلی خب تعریف کن

- من... من هیچ کاری نکردم داشتم دوش میگرفتم خودش یهو اومد داخل گفت میخوام برات بجنگم بعد شروع کرد بوسیدنم حالش خوب بود. واقعا حالش خوب بود حتی مثل قدیم باهام شوخی میکرد و سر به سرم میذاشت نمیدونم یهو چش شد حالش بد شد گفت خون منو کی از حمام شست؟ بعد شروع کرد لرزیدن و از حال رفت

دکتر کمی فکر کرد و بعد گفت:
- همیشه فکر میکردم نقطه ضعفش تویی اما هیچ وقت فکر نمیکردم انقدر زیاد دوست داشته باشه

I'm not okWhere stories live. Discover now