part 178

926 225 315
                                    

خندید و موقع خندیدن لثه هاش پیدا شد و فرم لبهاش رو قشنگ تر کرد. چرا انقدر قشنگ میخندید؟ چرا وقتی انقدر قشنگ میخندید همیشه نمیخندید؟ سرم رو خم کردم تا فاصله بین لبهامون کمتر بشه با تعجب به فاصله ای که داشتم کم میکردم نگاهی کرد و یاداوری کرد:

- هیچ کاغذی بین مون نیست

لبم رو دو سانتی لباش متوقف کردم نگاهم رو تا چشماش بالا کشیدم و سرزنشگر به روش آوردم:
-تو یکی دیگه خفه شو

باید ساکت میشد یه نفر آدم فعال رو داشتم که دست از سرزنشم برنداره الان فقط، فقط دلم میخواست ببوسمش انقدر ببوسمش که طعم هر چیز دیگه ای از روی لبهام پاک بشه.

گوشه سمت راست لبش رو اروم سمت لبم گرفتم و عمیق مکیدم و بعد سرم رو سمت مخالف چرخونرم و این بار نوبت گوشه سمت چپ بود بدون برداشتن لبام لب بالاش رو بین لبم گرفتم و بدون گاز گرفتن کمی کشیدمش و بعد اروم مک زدم

بعد از نوک زدن زبونم به لب پایینش اونو هم همراه لب بالا به دهن گرفتم و عمیق شروع به مکیدن و زدن بوسه های ریز کردم زبون که وارد دهنش شد چشمام رو محکم به هم فشردم نباید میشنیدم نباید اون خزعبلات درباره اینکه اون زبون چه چیزای دیگه ای رو لمس کرده میشنیدم

وقتی انقدر بوسیدمش که حس کردم دیگه نمیتونم نفس بکشم بالاخره لبام رو ازش فاصله دادم بدون اینکه قفل دستام رو از دور تنش باز کنم.

با اینکه هنوزم نفس نفس میزد اما نتونست شوکه شدنش رو پنهان کنه و متعجب گفت:
- تو... واقعا... بوسیدن بلدی.

جمله اش سوالی نبود بیشتر خبری بود انگار بخواد با شگفتی این خبر رو به منی که خودم از قبل خبر نداشتم بده اما من که میدونستم پس یه لبخند موذیانه زدم و خبرش رو تایید کردم:
- همیشه بلد بودم نکنه جدی فکر کردی من هولیم؟

موهای خیسم رو از روی پیشونیم کنار زد و با دستاش بالا گرفتشون و گفت:
- تو پاپی کوچولوی مو فرفری منی

چشماش رو بست و دستاش موهام رو رها کرد و دور گردنم حلقه شد و انگار برای اطمینان بیشتر خودش بگه:
- تو مال منی... تو هنوزم مال منی... تو همیشه مال منی

انگار برای این جملات خبری جدید به مهر تایید نیاز داشت که چشماشو باز کرد و مظلومانه پرسید:
- اجازه میدی ببوسمت؟

صدای توی سرم بازم بی رحم شد "آره اجازه بده ببوست شاید درد پارگی لبت توی اون شب یادت اومد. یادته که برای چی پاره شد؟" خیلی ظالم بود لعنتی خیلی ظالمانه حقیقت رو توی صورتت میکوبید اما من امشب میخواستم روی حقیقت چشم ببندم.

یونگی گناهی نداشت. تنها بی گناه این ماجرا یونگی بود که هنوزم با التماس میخواست به خودش بقبولونه من مال اونم.

I'm not okWhere stories live. Discover now