part 89

1.1K 230 272
                                    

خب باز جو معذب شد حالا باید چیکار کنم؟ باید کنارش بخوابم؟ مگه کاری نبود که برای پنج سال هر شب انجامش میدادم چرا الان عجیب به نظر میرسید؟

برای این که طبیعی به نظر برسه با فاصله ازش لبه تخت خوابیدم و باز کتاب رو دستم گرفتم و با اینکه نمیخوندم ولی ادای خوندن رو دراوردم فقط یک دقیقه طول کشید که از سکوت من حوصله اش سر بره و با شکستن سکوت اعتراضش رو نشون بده:

- الان جدی داری کتاب میخونی؟
- نه الان خیلی جدی دارم کتاب نمیخونم
با اینکه راستش و گفته بودم اما فکر کرد شوخی میکنم و گفت:

- چرا تا حالا این روی تورو ندیده بودم
- بله بله میدونم فکر میکنی بهم نمیاد ولی فراموش نکن لطفا، من تنها نویسنده گروهم و البته یکی از لیریک‌ نویس های بنگتن

خودش رو یه وجب سمتم کشید و گفت:
- خب حالا چی داری میخونی؟
جلد کتاب رو سمتش گرفتم و با وجود که اسم شازده کوچولو رو دید باز گفتم:
- شازده کوچولو

یه وجب دیگه سمتم اومد و کتاب رو از دستم کشید و در حال دقت کردن به جلد کتاب گفت:
- موهات رو بلوند کردی شال قرمزم که انداختی دقیق شبیهش شدی فقط یه روباه کم داری که دقیقا خود شازده کوچولو بشی

ابرویی بالا انداختم و با شیطنت گفتم:
- کی گفته روباه کم دارم؟ اتفاقا یه پیشی بداخلاق دارم که تصمیم دارم اهلیش کنم
زیر چشمی نگاهم کرد و خندید کتاب رو به صورت تصادفی باز کرد و اون صفحه رو با صدای بلند خوند:

- همه ی مردم ستاره دارند اما همه ی ستاره‌ها یک جور نیست واسه آن هایی که به سفر میروند حکم راهنما را دارند واسه بعضی دیگر فقط یک مشت روشنایی سوسو زن اند. برای بعضی‌ها که اهل دانشند هر ستاره یک معما است واسه آن بابای تاجر طلا بود. اما این ستاره‌ها همه شان زبان به کام کشیده و خاموشند. فقط تو یکی ستاره هایی خواهی داشت که تنابنده یی مثلش را ندارد. نه این که من تو یکی از ستاره هام؟ نه این که من تو یکی از آن‌ها میخندم؟… خب پس هر شب که به آسمان نگاه میکنی برایت مثل این خواهد بود که همه ی ستاره‌ها میخندند. پس تو ستاره هایی خواهی داشت که بلدند بخندند! و باز خندید

کتاب رو به من برگردوند و گفت:
- چطور یه ستاره میتونه به آدم بخنده آخه
- چرا نتونه؟ اگه اون ستاره ی خودت باشه حتما میتونه بهت بخنده

ابرویی بالا انداخت و لحنش چیزی بین تعجب و تمسخر بود:
- تا حالا هیچ ستاره ای دیدی بهت بخنده؟

من درباره ستاره ها هیچ وقت هیچ شوخی با کسی نداشتم پس خیلی جدی و با لحن غمگین جواب دادم:
- من هیچ وقت هیچ ستاره ای نداشتم
نمیدونم لحن غمگینم رو یا جدی حرف زدنم رو جدی گرفت و پرسید:

- چرا هیچ وقت هیچ ستاره ای نداشتی؟
شونه بالا انداختم و سعی کردم دیگه زیادم غمگین نباشم که نگرانش کنم در حالی که هر وقت بحث ستاره ها میشد واقعا غمگین بودم

I'm not okWhere stories live. Discover now