part 112

1K 201 335
                                    

بلافاصله بعد از اینکه کوکی با شنیدن یه انفجار مهیب از پشتم بیرون اومد با ترس گفت:
- اینجا چرا این شکلیه؟ تو ایران جنگ شده؟

نیشخندی زدم و با تمسخر گفتم:
- جنگ؟ شما الان اینو شبیه جنگ میبینید؟ بابا مردم دارن شادی میکنن.
هوسوک که بعد از آخرین ترقه پیازی که زیر پاهاش انداخته بودن تقریبا به گریه افتاده بود گفت:

- چرا اینجوری دارن شادی میکنن؟ نمیشه یکم ملایم تر شادی کنن؟ این الان حتی از فیلمای شورش و اعتراضات مرد کره تو دهه نود هم بدتره. اگه مردم ایران اینجوری شادی میکنن پس چطوری اعتراض میکنن؟

با خنده جواب دادم:
- اگه میخوای اعتراضشون رو ببینی فقط بگو بیست و دو بهمن سال دیگه بیارمت ایران حتما تعجب میکنی از اینکه خیلی مسالمت آمیز دارن کیک و ساندیس میخورن و به هم شماره میدن

تهیونگ متعجب تکرار کرد:
- شماره میدن تو روز تظاهرات؟
- آره دیگه واسه اینکه بتونن بعدا همو پیدا کنن با هم درباره نوع تظاهرات و عمق مخالفتشون تبادل نظر کنن

با شنیدن صدای ترکیدن یه ترقه پیازی نزدیک گوشم و بعد از اون داد هوسوک و یونگی بلافاصله سمت یونگی برگشتم و با نگرانی در حالی که چک میکردم زخمی برنداشته باشه پرسیدم:

- یونگیا خوبه؟ زیر پات انداخت؟ ترکش مرکش اومد سمتت؟
یونگی که خودش هم از اینکه ترسیده بود و داد زده بود خجالت کشیده بود با یه اخم درهم جواب داد:

- من خوبم، خوبم چیزیم نیست
هوسوک اما از سمت دیگه سرفه ای مصلحتی کرد و گفت:
-  ولی من فکر کنم یکم گوشم سوت میکشه

بیخیال اون یه "چیزی نیس طبیعیه" گفتم و به سمت پسر بچه ده دوازده ساله ای که یه گوشه ایستاده بود و خنده های شادش نشون میداد ترقه انداختن کار اون بوده برگشتم و به فارسی تشر زدم:

- هی نیم وجبی مگه نمیبینی خارجی داره رد میشه؟ با خودت نمیگی اینا با این جنگ داخلی آشنایی ندارن میترسن میرن سازمان صلح جهانی ازمون شکایت میکنن؟

پسر بچه اما بدون متنبه شدن از حرفهای پر از مغز من که توش حتی از سازمان صلح جهانی هم استفاده کرده بودم با شوخی و خنده گفت:
- چون خارجی داشت رد میشد انداختم دیگه این ترسیدن خارجیا یه لول دیگه ست جون داداش

با اخمای درهم از این حاضر جوابیش تشر رفتم:
- جون داداش و کوفت بچه من همسن تو بودم در به در دنبال کمپانی میگشتم آینده ام رو تضمین کنم تو اینجا ایستادی زیر پا خارجیای مردم ترقه پیازی میندازی کرکر میخندی نمیگی یه خط و خش رو اینا بیفته من باید جواب جهانیان رو چی بدم؟

نامجون جلو اومد بازوم رو گرفت تا من رو عقب بکشه مبادا پسر بچه رو بزنم و جین هم سمت پسر رفت و با گفتن go go سعی کرد اون رو از دست من نجات بده و بفرستش رد کارش، صدای نامجون رو کنار گوشم شنیدم که تلاش میکرد با نصیحت آرومم کنه:

I'm not okTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang