part 94

1.1K 204 299
                                    

یونگی با خنده گفت:
- الان داری چکار میکنی؟
متین توی دلش نفس راحتی کشید پس بالاخره قصد داشت منت کشی کنه.

اینجوری بهتر بود چون واقعا نمیتونست تصور کنه اگر نامجین متین رو توی اتاقشون راه نمیدادن قرار بود چطور فقط با دوتا شورت سبز و آبی پلنگی توی این سرمای زمستون روی پشت بوم سر کنه.
پس دست به کمر شد و با لحنی طلبکار گفت:

- معلوم نیست؟ دارم واسه قهر تشریف میبرم خونه مامانمینا
یونگی متعجب پرسید:
- ایران؟
محظ احتیاط این بار شورت پلنگی قرمز رو برداشت و جواب داد:
- نخیر دو تا اتاق اونور تر اتاق جین هیونگ

یونگی نتونست جلوی خودش رو بگیره و با صدای بلند زیر خنده زد و همین کفر متین رو بیشتر دراورد با شورت پلنگی قرمز روی بازوی یونگی کوبید و تشر زد:

- یاااا نخند ملت دوست پسرشون میخواد بره قهر خون گریه میکنن تو میخندی؟
یونگی شورتی که هنوز هم با هر جمله به بازوش کوبیده میشد رو گرفت و به کمکش متین رو سمت خودش کشید باز بین حصار آغوشش زندانیش کرد و با خنده کنترل شده ای گفت:

- هیچ کدوم از اون آدمایی که میگی دوست پسرشون انقدر کیوت و بامزه قهر نمیکنه. خیلی خب باشه من تسلیمم بگو چکار کنم واسه قهر انقدر زیاد ازم دور نشی؟

و نتونست موقع گفتن جمله اخر باز خودش رو کنترل کنه و خیلی ریز خندید. متین با اخمای درهم و دست به سینه روی تخت نشست و گفت:

- به شرایط صلح نامه فکر نکردم هنوز اما علی الحساب دیگه حق نداری خنگ صدام کنی
یونگی با لبخند کنارش روی تخت نشست و در حال باز کردن چمدون مقوایی قهر دوست پسرش گفت:

- با اینکه سخته ولی باشه قول میدم. دیگه چی؟
در همون حال هر دو شورت سبز و ابی رو تا کرده گوشه تخت گذاشت و اینبار دستبند پلیسی رو درآورد و با تعجب به دستبند نگاه کرد و به کل سوال قبلی یادش رفت و سوال جدید پرسید:

- این چیه دیگه؟
متین شیطانی خندید دستبند رو از یونگی گرفت و در حالی که یک سر دستبند رو دور مچ دست یونگی میبست گفت:
- نذاشتی بگم‌ که... این نتیجه تحقیقات میدانی منه.

یونگی باورش نمیشد این پسر کوچولو هنوز اون شرط بندی مسخره قبل از رفتنش رو یادش باشه و تا این حد هم جدی گرفته باشدش. انقدر این تحقیقات طول کشیده بود که خود یونگی به کل اون شرط رو یادش رفته بود.

دستبند رو با تعجب مقابل چشمش گرفت و به حروف فارسی روی دستبند با تعجب نگاه کرد و پرسید
- اینی که روش نوشتی یعنی چی؟

نگاه متین دور تا دور اتاق رو گشت و هرجایی بجز چشمای یونگی رو نگاه کرد و بعد کاملا تابلو سعی کرد بپیچونه:
- معنی خاصی نداره یه بیت شعره احتمالا، اصلا من از کجا باید بدونم

I'm not okWhere stories live. Discover now